بی رنگ

پیر شو پیش از آنکه پیر شوی، و پیری بی‌رنگی است

بی رنگ

پیر شو پیش از آنکه پیر شوی، و پیری بی‌رنگی است

هو الحکیم
رنگ، تعلق است و بی‌رنگی در نفی تعلقات
اگر بهار ریشه در زمستان دارد و بذر حیات در دل برف است که پرورش می‌یابد
یعنی مرگ آغاز حیاتی دیگر است
و راه حیات طیبه اخروی از قلل سپید و پربرف پیری می‌گذرد
«موتوا قبل ان تموتوا»
یعنی منتظر منشین که مرگت در رسد؛
مرگ را دریاب!
پیر شو پیش از آنکه پیر شوی
و پیری بی‌رنگی است ...

شهید آوینی

آخرین مطالب

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

هو الباقی ...

دو روایت از یک زندگی

درباره پدرم؛ مرحوم "سید محمد علی رضائی جواهریان"

در طول زندگی انسان همواره وقایعی ظهور کرده و اتفاقاتی رخ می‏نماید که به طور نسبی زندگی را تحت تأثیر خود قرار می‏دهد. ولی گاه اتفاقاتی در زندگی رخ می‏دهد که جنسش فرق می‏کند، جبران ناپذیر است و باورناکردنی! از جمله این اتفاقات از دست دادن عزیزان و نزدیکان است. از دست دادن برخی، فقط فقدان یک شخص نیست؛ فقدان یک زندگی است. فقدان یک عمر تجربه و تاریخ است. خصوصاً که آن تجربه، متعلق به تاریخی باشد که بزرگ‌ترین اتفاقات قرن در آن رخ داده باشد. تاریخی بی نظیر که شاید کمتر نسلی از جوامع بشری در طول زندگی خود شاهد اتفاقات و تغییراتی در آن، به این وسعت و ارزش بوده باشد ...


***


پدر بزرگوار من سید محمدعلی رضایی جواهریان فرزند ارشد حجهالاسلام و المسلمین سید عبد‌الرسول رضایی بود که در سال 1323 ‏هجری شمسی در خانواده‏ای اصیل و روحانی به دنیا آمد.

سید عبد الرسول در مغازه جواهرسازی پدرش به شغل مخراج کاری اشتغال داشت. مخراج کار کسی بود که نگین طلا و جواهرات را بر روی آنها نصب می کرد. ایشان ظاهرا از ابتدای سالهای جوانی به این کار مشغول بود ولی بعد از فرمان کشف حجاب توسط رضاخان، ایشان به ناگاه از این وضعیت برآشفته و تصمیم می گیرد که دیگر به کار مخراجکاری نپردازد. چرا که نمی خواسته سازنده زینت و جواهرات زنانی باشد که در معابر و انظار عمومی به خودنمایی و بی حیایی می پردازند. لذا به یکباره اسباب و وسایل خود را جمع نموده و به شهر قم عزیمت می نماید و شروع به خواندن دروس طلبگی می نماید. بعدها برای ادامه تحصیل چند سالی نیز به نجف اشرف سفر کرده و از محضر علمای حوزه نجف نیز بهره مند می گردد. سپس به تهران عزیمت نموده و با دختر آیت الله شیخ زین ‏العابدین سرخه ‏ای از مشاهیر علما و مجتهدین معاصر تهران ازدواج می نماید و پس از آیت الله سرخه ای در مسجد محله امامزاده یحیی به اقامه نماز جماعت می پردازد.


حجه الاسلام و المسلمین سید عبد الرسول رضایی


آیت الله سرخه ای از شاگردان طراز اول حکمای اربعه مکتب تهران (میرزای‌ جلوه‌، آقا علی‌ مدرس‌ (زنوزی‌)، آقا محمدرضا قمشه‌ای‌ و میرزا حسین‌ سبزواری) بود که در مسجد امامزاده یحیى علیه‏السلام تهران به انجام وظائف دینى از اقامه نماز جماعت و تفسیر قرآن و ترویج دین و تبلیغ احکام اشتغال داشت. از ویژگیهای ایشان این بوده است که علاوه بر تحصیل و تدریس علوم دینی و پرداختن به فعالیتهای مذهبی، سیاسی و اجتماعی، به امور خانواده و منزل نیز اهتمام ورزیده و در طول حیات خود چندین همسر اختیار نموده است. 



آیت الله شیخ زین العابدین سرخه ای


از دیگر دامادهای آیت الله سرخه ای باید به آیت الله مهدوی کنی اشاره نمود که از یاران امام خمینی (ره) در طول نهضت بود و سوابق درخشانی از مبارزه و زندان در پیش از انقلاب داشته و مسئولیتهای خطیری نیز در دوران پس از انقلاب اسلامی تاکنون بر عهده داشته است. ایشان در حال حاضر ریاست مجلس خبرگان رهبری را برعهده داشته و رئیس دانشگاه جامع امام صادق (علیه السلام) نیز می باشند.


آیت الله مهدوی کنی و شهید مطهری (ره)


همچنین یکی از نوادگان آیت الله سرخه ای، حاج حسین سرخه ای می باشد که در پی فوت زودهنگام پدر در دامان آیت الله سرخه ای بزرگ شد و از این رهگذر با علمای بسیاری ارتباط یافت. ایشان اکنون از بزرگان و معتمدین اصلی بازار تهران بوده و بر طبق سنت قدیم بازار به تحصیل دروس دینی پرداخته اند. این اندوخته تحصیلی و همچنین تجربه همزیستی چندین ساله ایشان با آیت الله سرخه ای و علمای معاصر ایشان باعث شده که ایشان در عین اینکه مکلا می باشند، در مجالس مذهبی و هیات نیز به سخنرانی و موعظه می پردازد.


حاج حسین سرخه ای


پدر ما در همان محله امامزاده یحیی و منطقه سیروس به دنیا آمد و بخش مهمی از نوجوانی و جوانی خود را در خانه پدری ‏اش در محله‏ ای معروف به "باغ پسته بک" سپری نمود.



از اتفاقات مهم و اثرگذار در زندگی ایشان تحصیل دوران شش‌ساله دبیرستان در یکی از مدارس مذهبی تهران به نام مدرسه علوی بود. ایشان محصل دوره دوم مدرسه علوی شد. تا جایی که مطلع هستم مدرسه علوی از معدود مدارس مذهبی و دارای سطح عالی علمی در تهران بود که زیر نظر مرحوم علامه کرباسچیان – که به گفته پدر انسانی خاص با ویژگی‌هایی منحصر به فرد بود_ و مرحوم استاد روزبه - که او نیز معلمی دلسوز و دارای شخصیتی والا بود - اداره می‌شد.

تحصیل در این مدرسه سبب شد تا ایشان با کسانی هم‌کلاس و هم‌درس شود که بعدها انسان‌های مهم و اثرگذاری در جامعه خود گردیدند. از جمله هم مدرسه ‏ای‌های ایشان می‏ توان به دکتر غلامعلی حداد عادل، دکتر کمال خرازی، مهندس نعمت زاده، دکتر مهدی کلهر (شهید کلهری) و برادرش (برادران آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی)، آقای حسین حاج فرج دباغ (معروف به دکتر سروش) و ... اشاره نمود. که ایشان بعدها ارتباط و فعالیت‌های خود را با برخی از این دوستان حتی تا آخر عمر ادامه داد و از برخی نیز در مقاطعی از زندگی جدا شد.


دوره علوی - سالهای دهه 40 شمسی


تأسیس مدرسه علوی سبب شده بود که خانواده‏ های مذهبی بتوانند مأمنی بیابند که فرزندان خود را با اعتماد به دست معلمان و مسئولان آن بسپارند که در عین انجام تحصیلات و کسب مدارک علمی بتوانند بر اعتقادات و سنت‌های مذهبی خود نیز پای‌بند بمانند. بدین ترتیب، بر این تئوری نانوشته‌ی ذهنی غالب افراد آن دوران که هرکس به خاطر تحصیل علم به مدرسه و دانشگاه برود، لزوماً باید از اعتقادات خود و دین‌داری‌اش دست بکشد، خط بطلان کشیده شد. پدر چون به خانواده‏ای روحانی نیز تعلق داشت، سعی می‏کرد، این مسأله را در ظواهر خودش نیز حفظ کند. در این رابطه، آقای دکتر غلامعلی حداد عادل در متنی که به مناسبت وفات پدر نگاشته است، آورده ‏اند:

"خود او هم، از همان سال اوّل دبیرستان علوی، تا سال ها، به جای کُتِ معمولی، قبا به تن می کرد؛ لباسی که حاکی از آن بود که وی به یک خانوادۀ روحانی تمام عیار تعلق دارد."*

پدر از آن شاگردان درس‏خوان و منظم مدرسه بود که به گواهی دوستانش از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود و جزو شاگردهای ممتاز مدرسه به حساب می آمد:

"جواهریان ذهنی نیرومند و روشن و طبعی عقلانی و منطقی داشت. فهم ریاضی او بسیار خوب بود و در درک مسائل فلسفی و منطقی از استعداد و توانایی بالایی برخوردار بود. به ورزش علاقه‌ای نشان نمی داد و چندان اهل هنر و ادبیات نبود، اما نثر فارسی‌اش بی‌عیب بود. او در همه‌ی درس‌ها موفق ‏بود و در علوم و ریاضیات و درس‌های دینی و زبان خارجی، چه انگلیسی و چه عربی، تقریباً سرآمد بود."*

 به دلیل آن‌ که اکثر این دانش‏‌آموزان، بعد از دبیرستان، به دانشگاه هم راه یافتند؛ بدین ترتیب در آن دوران، کم‌کم طبقه‌‏ای از جوانان مذهبی شکل گرفت که دارای تحصیلات عالی بودند و هم شخصیت و منشی اخلاقی و دینی داشتند و فعالیت‌های مذهبی و اجتماعی و سیاسی انجام می ‏دادند. برخی از افراد همین طبقه اجتماعی بودند که بعدها زمینه‏‌ساز بروز و گسترش فعالیت‌های انقلابی، در میان نخبگان جامعه و اصناف مختلف اجتماعی گردیدند.

"با این همه، آن‌چه مخصوصاً سبب شده تا یاد او در خاطر و خاطره‌ی دوستان هم‌دوره و هم‌کلاسش باقی بماند و تثبیت شود، اخلاق و شخصیت اوست. جواهریان موفقیت در درس و تحصیل را با اخلاق شایسته و اعتقادات بایسته‌ی خود زینت داده بود. او نه‌تنها در تحصیل بلکه در پاکی و دین‌داری هم نمونه بود. از همان آغاز نوجوانی با متانت و باوقار بود. ما که پنجاه و شش سال با او دوست ‏بودیم می توانیم بگوییم که گناهی از او ندیدیم. انسانی سلیم النّفس و اخلاقی بود که از هرگونه پلیدی ‏و نادرستی دوری می جست و از غیبت و تهمت پرهیز می کرد. اهل شور و شرّ نبود، بلکه اهل تقوا و طهارت بود. آقایان روزبه و علامه، که مؤسسان مدرسۀ علوی و معلمان و مربیان اصلی ما بودند، او را ‏دوست می‌داشتند و به او احترام می‌گذاشتند."*

 پدر پس از اتمام دوره‌ی دبیرستان وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی راه و ساختمان به تحصیل پرداخت. البته ظاهرا به دلیل زمینه خانوادگی مذهبی و علقه‌ی پدر به کسب معارف دینی و فعالیتهای مذهبی و تربیتی در آن دوران، ایشان مسیر کاری و تحصیلی خود را در رشته مهندسی ادامه نداد و به فعالیت‌های دینی و تربیتی پرداخت. از جمله‌ی این فعالیت‌ها، تدریس علوم دینی و معارف در دبیرستان علوی بود که از این ره‌گذر شاگردان بسیاری پرورش داد که برخی هنوز از خاطرات آن دوران به نیکی یاد می‏کنند. از جمله‌ی شاگردان شاخص ایشان می‏توان به دکتر مسجدجامعی، مهندس چیت‌چیان و ... اشاره نمود.

"جواهریان، در شش سال تحصیل خود در مدرسۀ علوی، عموماً شاگرد اوّل کلاس بود. در ‏سال 1342 تنها سه نفر از بیست و سه نفر دوره‌ی ما در کنکور دانشکده‌ی  فنّی دانشگاه تهران قبول شدند که جواهریان یکی از آنها بود. او در رشته‌ی مهندسی راه و ساختمان نزد استادانی مانند مهندس حامی و مهندس شالچیان به تحصیل پرداخت، اما پس از فراغت از تحصیل، تا آ‌‌ن‌جا که به یاد دارم، هرگز به کار مهندسی مشغول نشد."*

به دلیل آن که در دوران شاه ساختارهای حکومتی و نهادهای دولتی، فعالیتهای سازمان‌یافته‌ی مذهبی و دینی نداشتند و بعضاً مانع انجام آنها بودند، این‌گونه فعالیت‌ها در میان علاقمندان بدین امور رنگ و بوی دیگری داشت و به صورت خودجوش و مردمی انجام می‏گرفت. شکل‏گیری فعالیت‌های مذهبی اعم از تشکیل محافل و مجالس دینی و هیأت‌های مذهبی متکی بر خواست و اراده‌ی مردم بود و با هزینه‌ی شخصی آنان اداره می‏شد. این مجالس در مساجد و هیأت‌های بعضاً کوچک محلی یا در منازل مردم و بزرگان و روحانیون به صورت خانگی و محفلی برگزار می‏شد. از جمله‌ی این فعالیت‌ها تشکیل جلسات درس و بحث علوم دینی و حوزوی بود که بیشتر در منزل علما و یا شاگردان آنها تشکیل می‏ شد.

سفر حج


پدر نیز از این قافله عقب نماند و اهتمام فراوانی به تحصیل علوم دینی و فلسفی نشان داد و از محضر علما و بزرگان آن دوران بهره‏ها برد و از نَفَََس گرمشان مستفیض گشت. بزرگانی چون: شهید بزرگوار علامه مطهری، آیت الله داوودی، آیت الله مجتهدی، آیت الله شریعتمدار – که هنوز هم در مدرسه‌ی مروی تهران(تحت مدیریت آیت الله مهدوی کنی) به تدریس، و در مسجد محله درخونگاه تهران به اقامه‌ی نماز جماعت اشتغال دارد و ...

هم‌چنین پدر با بزرگانی چون آیت‌الله جاودان هم‌درس بود و ظاهراً مدتی مباحث ریاضیات را با یک‌دیگر آموخته و پی‌گیری می‏ نمودند.

"او در دوران تحصیل در دانشکده‌ی فنی به تدریج به تحصیل علوم دینی و فلسفه‌ی اسلامی گرایش ‏بیشتری پیدا کرد. در آن سال‌ها، از درس‌های حاج شیخ محمّدتقی شریعتمداری -که خود از شاگردان شهید مطهری بود-  استفاده می‌کرد. پس از فراغت از تحصیل در دانشگاه، به تحصیلات حوزوی اهتمام بیشتری ورزید و علاوه بر حضور در حوزه‌ی علمیه‌ی آیت‌الله مجتهدی سال‌ها از محضر درس آقای داوودی استفاده کرد و فقه و اصول را به صورت منظم و مستمر آموخت. جواهریان به استاد شهید مطهری ارادت و علاقه داشت و از محضر آن استاد، به ویژه از درس‌های فلسفی "الهیات شفا" بهره برده بود. در این سال‌ها، در کنار تحصیل دروس دینی، در مدرسه‌ی علوی نیز تدریس می‌کرد."*



بدین ترتیب پدر به دلیل فعالیت‌های مذهبی و سیاسی دوران انقلاب و نیاز آن زمان، خصوصاً ارتباطی که پدر با شهید بزرگوار آیت‌الله مطهری پیدا کرد و ظاهراً به توصیه‌ی ایشان به تحصیل علوم حوزوی و دینی روی آورد و فعالیت‌های خود را تا پایان عمر در همین مسیر ادامه داد. شاید ایشان می‏ توانست مانند دیگر مهندسان مسیر تحصیلی و کاری خود را در راه مهندسی و ساخت‌و‌ساز ادامه دهد و به مال و مکنت شایانی دست یابد. البته ایشان ظاهراً مدت کوتاهی به کار مهندسی مشغول شد که هنوز پس از سال‌ها، نوشته ‏ها و نقشه ‏های آن دوران در اتاق ایشان موجود است، ولی به دلیل مغایرت این کار با روحیه و سلایق ایشان، این مسیر را تغییر داد.

            پدر، گاهی برای من از رفت و آمدها و برنامه ‏های زیارتی، سیاحتی و تفریحی با دوستان دوران جوانی می‏گفت. از زیارت اماکن مقدسه چون حضرت عبدالعظیم و ... تا رفتن به کوه‌نوردی و مسافرت‌های تفریحی. از جمله‌ی کسانی که پدر با او دفعات متعددی به کوه و زیارت  حضرت عبدالعظیم رفته بود، دکتر سروش بود.

پدر خاطرات زیادی با سروش داشت از روحیه‌ی مذهبی و تقیدات دینی او بسیار می ‏گفت و تا این اواخر ضمن مخالفت جدی با افکار و رفتار او، اظهار تأسف دریغ‌آلودی از سیر زندگی و اندیشه‌هایش داشت؛ هم‌راه با یک نگرانی دردمندانه برای یک دوست قدیمی. می‏گفت سروش بچه بسیار باهوش و باتقوایی بود و همواره برایش این سؤال مطرح بود که چرا سرنوشت دکتر سروش چنین شد. می‏گفت پس از اولین سفری که سروش حدود سالهای دهه‌ی 50 شمسی به انگلیس رفت، در بازگشت و در اثنای یک سخن‌رانی، حرف‌های تازه و شگفت‌آوری زد در باب تاریخی ‏نگری و کثرت ‏گرایی و پلورالیسم که پایه شکل ‏گیری تفکرات بعدی او شد. همان سال‌ها و در زمان انقلاب فرهنگی -که سروش عضو شورای یادشده بود- ارتباطاتی با او داشت و نامه‏ هایی میانشان رد و بدل می‏ شد. پدر در این نامه ‏ها در نقد افکار سروش نکاتی را به او گوشزد نموده بود. ظاهراً یکی از این نامه‏ ها برای سروش قابل تأمل بود چون پدر می‏ گفت پس از گذشت حدود دو سال از نگارش نامه -که سروش ظاهراً به سفر خارجی هم رفته بود- وقتی هم‌دیگر را ملاقات می‏کنند، هنوز نامه‌ی پدر در کیف سروش بود و درباره‏ اش تأمل نموده و شاید برخی مباحث را پذیرفته بود. شاید این ارتباطات تا مدتی بعد ادامه یافت ولی بعد از آنکه سروش به کلی مسیر زندگی و افکار خود را تغییر داد، این رابطه هم به سردی گرایید.


***


بعد از انقلاب، پدر به دلیل سابقه و تجربه در آموزش معارف دینی و تربیت شاگردان فراوان در مدرسه‌ی علوی، به سازمان پژوهش و تألیف کتب درسی وزارت آموزش و پرورش رفت و در آنجا موفق شد با هم‌کاری دیگر صاحب‌نظران این حوزه هم‌چون شهید موسوی و دکتر سادات به تألیف کتب دینی آموزش و پرورش بپردازد.

"با پیروزی انقلاب اسلامی، جواهریان فرصت خدمت بیشتر و میدان عمل گسترده‌تری پیدا کرد. او در زمان شهید رجایی، در کنار شهید سیّد کاظم موسوی (معلم سابق دبیرستان علوی) در گروه ‏درس دینی و قرآن سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی به کار برنامه‌ریزی و تألیف کتاب‌های درسی دوره‌های ابتدایی تا تربیت معلم پرداخت. در همین دوران بود که من بار دیگر افتخار مصاحبت و ‏هم‌کاری با او را پیدا کردم. هنگامی‌‌که در اردیبهشت سال 59 ‏به سازمان پژوهش رفتم، او در آن‌جا، در کنار هم‌کاران دیگرش، مهندس سیّد محمّد‌علی سادات و مهندس ابوطالبی، مشغول به کار بود. زان ‏پس، تا سیزده سال، من و او در آن سازمان با هم کار کردیم. با حضور او در مدیریت گروه درس دینی ‏و قرآن، خیال من از بابت این درس‌ها راحت بود و با خلوص عقیدت و پاکی نیت و استحکام فکری که در او سراغ داشتم می‌دانستم که انحراف فکری و دینی در کتاب‌های درسی این گروه راه نخواهد یافت. تلاش او در برنامه‌ریزی و تألیف ده‌ها جلد کتاب درسی، برای مدرسه‌ها و مراکز تربیت معلم، تلاشی خدایی و انقلابی و ثمربخش بود."*

سال‌ها گذشت و پدر همچنان کارمند سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی بود. روزها به سرکار می‌رفت و شب‌ها پس از یک روز تلاش خستگی ‏ناپذیر به خانه برمی ‏گشت. ولی به نظر می‏ رسید بعد از چند سال فعالیت مجدانه، به دلیل برخی مسائل کاری و برخی مشکلات شخصی آنطور که باید و شاید نمی تواند به کار و فعالیت مورد علاقه و متناسب با توانش بپردازد. یک روز وقتی از خانه خارج شد پس از دقایقی بازگشت و ما فهمیدیم که این رفتنش صوری بوده و چند روزی است که به سرکار نمی‌رود. من هیچ‌گاه علت اصلی آن را نفهمیدم. از آن پس پدر تا آخر عمر دیگر به سر کار نرفت. می‏ دانستم که از زندگی کارمندی بیزار بود و پیچ‌و‌خم‏های اداری روحش را فرسوده می‏ نمود. افتادن پدر در این مسیر و فشارهایی که در طول این سال‌ها به او وارد شده بود و شاید ملاحظات و عوامل دیگری باعث عوارض جسمی و روحی بعضاً طاقت‏ فرسایی برایش گشته بود به گونه‏ ای که بعد از بازنشستگی دیگر به سر کار نرفت و در منزل گوشه‌ی عزلت گزید. رابطه‏ اش با دوستان و آشنایان خیلی زیاد نبود. حالتی درونی داشت و کمتر با کسی درباره منویات و افکار ضمیرش صحبت می‏ نمود. اما اگر کسی از اطرافیان بنای صحبت و درد دل با او را داشت در حد توان پذیرا بود. سالها بعد یکی از دوستان پدر به ما گفت که پدرتان باز نشسته نیست بلکه ایشان بازِ نشسته است. و ما خیلی منظورش را متوجه نشدیم.

آخر این نسل اتفاقات مهمی را پشت سر گذاشته و هم‌زیستی با انسان‌های بزرگ و بلندهمتی را تجربه نموده بود. فشارهای زیادی را در فعالیت‌های پیش از انقلاب و کارهای پس از انقلاب در نهادهای انقلابی تحمل کرده بود که در روحیه و سلامتی و اعصاب و روانش تأثیر به‌سزایی می ‏گذاشت. آرمانها و آرزوهای بلند و سترگی داشت که در کوچه پس کوچه ‏های تنگ و تاریک سازمانهای دولتی و سازوکارهای رسمی و اداری نهادهای حکومتی رنگ می‏ باخت!

"جواهریان، سال ها پیش از سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی بازنشسته شده بود و به سراغ ‏شغل دیگری نرفته بود. او مدت ها از بیماری رنج می برد اما در تحمّل درد و رنج بسیار صبوری نشان ‏می داد. وقتی در دیدارهای دسته جمعی دوره‌ی ما که همه‌ساله در ماه مبارک رمضان برگزار می‌شود حاضر می‌شد، همه از دیدنش خوش‌حال می‌شدیم. چهار پنج سال قبل، یک نسخه از ترجمه‌ی قرآن خود را قبل از چاپ برای او فرستادم و او، به تقاضای من، درباره‌ی ترجمه‌ی بعضی از آیات، اظهار نظر عالمانه‌ای کرد که برای من مغتنم بود."*


دوره علوی-سال 92 شمسی 

افطاری منزل دکتر کمال خرازی - سال 90


البته پدر تا آخر عمر به مطالعه و تحقیق و کار علمی در منزل ادامه داد. مطالعات قرآنی و روایی خوبی داشت و به برخی از منابع تفسیری و حدیثی مسلط بود. در جمع‌های خانوادگی به مناسبت‌های مختلف روایتی می‏خواند و تفسیر می‏نمود. گاهی در مجالس مذهبی که در منزل اقوام تشکیل می‏شد، سخن می‌راند و با توجه به تحصیلات حوزوی خود پاسخ‌گوی سؤالات شرعی و مسائل فقهی دوستان، بستگان و آشنایان بود. امام نماز جماعت‌ها و پای ثابت خواندن دعای سفره بعد از خوردن غذا در جمع‌های فامیلی بود. "... بحق سید العرب و العجم(ص)"‌گفتنش هنوز در گوش افراد فامیل طنین‌انداز است.

پدر از جهاتی دل‌بسته و شاید وابسته به سنت بود و تا جایی که به یاد دارم هیچ‌گاه با زندگی مدرن کنار نیامد. از ابزار جدید به ضرورت استفاده می‏کرد. سال‌ها در یک خانه‌ی قدیمی که یک حیاط و یک حوض کوچک با ماهی ‏های قرمز داشت، می‌زیست. به گلکاری و پرورش گیاهان بسیار علاقه داشت و کار روزمره‏ اش شده بود. بطوری که باغچه و حیاط و حتی داخل خانه پر از گل و گیاه و گلدان گشته بود. نهال خرمالویی که چند سال پیش آن را کاشته و برای به بار نشستنش زحمت زیادی کشیده بود و سالی چند دانه خرمالو بیشتر نمی‏ داد، درست در پاییز بعد از رفتنش به طرز عجیبی پر از خرمالو شده بود!



پدر کمتر به فکر تغییر وضع موجود بود. در شرایطی که اطرافیان و مردم جامعه با سرعت نسبتاً زیادی به تغییر و تحول در شیوه و ابزار زندگی خصوصا از دهه هفتاد به بعد -  می ‏پرداختند، ایشان به حفظ وضع موجود اهتمام می‏ ورزید. البته تحمل این شرایط گاهی برای ما و اطرافیان دشوار و ملال‌آور بود و باعث مشکلاتی می‌شد ولی در عین حال سبب‌ساز حفظ برخی از اصول و مبناها و سنت‌ها می‏ گشت. اگر بخواهم مهم‌ترین و پرچالش ‏ترین مسائل نسل بچه‏ های دهه‌ی شصت را نام ببرم، قطعاً نوع مواجهه با تفکر و فرهنگ مدرن و شیوه زندگی در شرایط جدید و اختلاف نگاه به این مسئله در میان نسل‌ها، یکی از آن‏هاست.

 

پدر در این ماههای آخر با مراجعه به یک پزشک سنتی، سلامتی خود را به طور نسبی بازیافته و شاید بهترین دوران عمر خود را از لحاظ سلامت جسمی و روحی می‏ گذراند. چند روز قبل از رفتنش، روزی بر سر بالینش رفتم و دیدم به طرز عجیبی گریه می‏کند. گریه ‏ای که شاید من در این سی سال همزیستی نظیرش را ندیده بودم. این گریه حدود یک روز جریان داشت و پدر با کسی حرف نمی ‏زد. من هیچوقت علت واقعی‏ اش را نفهمیدم. شاید از چیزی متأثر شده بود. فقط در لحظه اولی که بالای سرش رسیدم به آرامی به من گفت: "می‏خواهم بمیرم!" و دیگر هیچ نگفت ...

 

پدر انقلابی بود! از آن "پنجاه‌وهفت"ی‌ها! از آن‌هایی که گاه تحمل و درک افکار و قضاوت‌هایشان سخت می‌نمود. مشتری قدیمی "کیهان" بود و تا جایی که به یاد دارم اکثر روزها یک نسخه روزنامه‌ی کیهان می‏ خرید و به خانه می‏ آورد. در این چند ماه آخر و مدتی قبل از انتخابات ریاست جمهوری 92 روزی به پدر گفتم چرا شما فقط کیهان می‏ خوانید؟ این باعث می ‏شود که فقط از یک دیدگاه به مسائل جامعه بنگرید و صحبتهای جناح مقابل را نشنوید و یک‌طرفه قضاوت کنید. ایشان حرف مرا قبول نمی ‏کرد به گونه ‏ای که حالت مشاجره ‏ای میان ما پدید آمد و من با ناراحتی و اعتراض محضرش را ترک گفتم. چند روز بعد دیدم پدر آمد و یک روزنامه‌ی شرق دستش بود. اتفاقی عجیب و بی سابقه بعد از سالها زندگی! شاید خانواده و اطرافیان فکر می‏ کردند که من سبب گمراهی پدر شده‏ ام و به من بدبین شده بودند. نمی‌دانم پدر به خاطر دل من روزنامه را خریده بود یا واقعاً حرفهای مرا پذیرفته بود! چند بار دیگر هم این اتفاق ادامه یافت و پدر در کنار "کیهان"، "شرق" هم می‏ خرید. ولی یک روز پدر آمد و گفت که من دیگر روزنامه نمی‌خرم. نه کیهان نه شرق. هرکس روزنامه می‏خواهد خودش بخرد!


***


در پایان می توان گفت که آنچه برایم مسلم است اینست که در طول حدود سی سالی که با ایشان زندگی کردم، پدر در اصول اعتقادات و کلیات مواضع سیاسی و اجتماعی اش هیچگاه تغییری ایجاد نشد و بر مواضع و اصولی که به نظرش درست می‏ آمد با وجود برخی ملامتها و مخالفتهای دیگران، با جدیت پای می‏ فشرد و سعی می نمود از آن اصول با منطقی استوار دفاع ‏نماید.

و این برای فردی که شاهد اتفاقات و حوادثی شگرف در اطراف خود و نظاره‏ گر تغییر مواضع و عقاید عجیب و بنیادین برخی از دوستان و آشنایانش بود، کم دستاوردی نبود ...

 

 "جواهریان به انقلاب اسلامی عقیده و علاقه داشت و پیرو راستین امام و رهبری بود. نه در اعتقادات دینی و نه در مواضع سیاسی به اصطلاح "شذوذات" نداشت. او یک انسان والا و باتقوا بود که ‏از شهرت می گریخت و سکوت و گوشه‌گیری را دوست می‌داشت. همین خصوصیت سبب شده بود ‏تا قدر و منزلتش ناشناخته بماند. مرگش دور از انتظار و فقدانش دردناک و تلخ بود. اگر بگوییم ‏جواهریان در میان سنگ‌های قیمتی مدرسه‌ی علوی یک دُردانه بود گزاف نگفته ایم. بی گمان جای او در جمع دوستان هم‌دوره‌ای‌اش همیشه خالی خواهد ماند و کسی با خصوصیات او به آسانی پیدا نخواهد شد."*


بخشی از وصیت نامه


 

روحش در جوار اجداد طاهرینش (علیهم السلام)  قرین رحمت الهی؛

و یادش گرامی باد.


الفاتحه مع الصلوات



 

 




سید مصطفی رضائی جواهریان

تهران - بهمن ماه 92

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 پی‌نوشت:

* برگرفته از متن دکتر غلامعلی حدادعادل به مناسبت درگذشت مهندس "سید محمدعلی رضائی جواهریان"

* گزیده ای از این مطلب در شماره اخیر نشریه "هابیل" (شماره 12 بهار93)  در پاتوق "پدرها" با عنوان "بازِ نشسته" به چاپ رسیده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۲۰:۵۶
سید مصطفی رضایی