مرثیهای در فراق
مرثیهای در فراق
بهار آمد که غم از جان برد، غم در دل افزون شد
چه گویم کز غم آن سروِ خندان، جان و دل خون شد
گــــروه عــــاشقان بستند محملهــا و وارستند
تو دانـى حال ما واماندگان در این میان چون شد
... این چند روز که مهمان شهیدان بودیم چه خوب پذیرایمان بودند. تو گویی از زمین و تعلقاتش رها گشته و عروجی شگفت به مرتبه آن شاهدان یوم الحساب داشتیم.
به آن عهد قدیم رجعتی داشتیم و حصار زمان را دریده بودیم. همان زمانی که ما را با خود برده بود. ولی شهدا مانده بودند در لازمان و لامکان، برنشسته بودند در کرانه ازلی و ابدی وجود.
اما در این زمانه عسرت و دوران ابتلائات روزگار جا دارد که در فراق آن بزرگ مردان تاریخ نغمهای ساز کنیم. جا دارد که از دوریشان شکوه کنیم و مرثیهای بسراییم.
جا دارد که شکایت کنیم از دوری چمران و آن همت بلندش و آن نفسهای آخرینش!
کجایند آن مردانی که عزمشان بر عمل در طریق صواب و شناخت زمان و پیروی از ولی زمانه بود.
آن بزرگ مردانی که بیش از آنکه شعار دهند و بخواهند به امام "امام" بگویند، در اندیشه درک کلامش و یافتن مبادی صدور فرامین او و طریقه اجرای آن به بهترین شکل ممکن بودند.
آنان که از خود نام و نشانی نمیگذاشتند و در راه نیل به هدف والای خود سر از پا نمیشناختند و هیچگاه نظم و انضباط و دقت و موشکافی در کارها را فدای برداشتهای غلط خود از معنویات نمیکردند.
جا دارد که شکوه کنیم از جدایی سردار بزرگ هور، علی هاشمی!
آن مردی که برای انجام عملیات و حمله به دشمن به اطلاعات کلی و فنون کلاسیک نظامی بسنده نمیکرد و ماهها به شناسایی دقیق هورالعظیم و تمام آبراهها و مسیرهایش میپرداخت.
آری او توکلش بر خدا بود ولی در کار خود به بهانه توکل بر خدا و توسل به اهل بیت علیهم السلام و ادب مع الله و نیت خالص! کوتاهی نمیکرد و مانند یک مجاهد متفکر تمامی اسباب مادی لازم برای انجام عملیات را فراهم مینمود. او می دانست که أبی الله أن یجری الامور الا بأسبابها.
جا دارد که از دوری آوینی ناله سر دهیم. آن سید شهیدان اهل قلم.
همو که با شناختن زمانه خود، رسالت تاریخی خویش را انجام داد. همو که به تحلیلهای ظاهری و سطحی از حوادث دهر قانع نشد و به حقیقت وقایع از پس حجاب غفلت نگریست و آن را برای مردمان شرح داد. آری او فقط به تکرار حرفهای ولی خود نپرداخت که با تحلیل دقیق و عمیق به اثبات و تبیین آن اندیشهها پرداخت.
ای کاش اصلا قدم در این سفر و در این معرکه عظیم و گردابی چنین حائل نمیگذاشتیم.
کاش آن شکوه و عظمت را و آن فداکاریها و ایثارها را هرگز درک نمیکردیم تا از دوریشان این چنین آشفته نگردیم ...
حجاب از چهره دلـــــدار ما، باد صبـا بگرفت چو من هرکس بر او یک دم نظر افکند، مجنون شد
گرچه از محضر شهیدان شرمندهایم که آنطور که باید با آن حماسهای که خلق کردند آشنا نگشتیم. شرمندهایم که از خرمشهر گذشتیم و نفهمیدیم که چه خونهایی و چگونه و برای چه بر در و دیوار شهر ریخته شده است. شرمندهایم که حق معرفت حماسه فاو و شلمچه و فکه و طلاییه و ... را بجا نیاوردیم.
ای شهیدان به محضرتان شکوه میکنیم از دوستان با انگیزه و بیکفایت! شکایت داریم از دوریها و جداییها و انشقاقها. از خودسریها و کج فهمیها و بی مسئولیتیها! از آنان که با عملکرد ناصواب خود و گفتارهای نسنجیدهشان و با تحجر و واپسگرایی و نشناختن زمانه و اقتضائات آن، آبرویی برای ولایتمداران باقی نمیگذارند. آنان که با کمترین اشتباه دیگران عرصه را بر آنان تنگ مینمایند ولی خود بزرگترین اشتباهات را مرتکب شده و دم برنیاورده و هیچ انتقاد و تذکری را برنمیتابند.
ای شهیدان تاکی باید از خود سریها و بدکاریها و بی مسئولیتیها خون دل خوریم و بسازیم. برما مپسندید که وحدتمان به کثرت گراید. آن انگیزه و توانی که باید صرف مقابله و مجاهده با دشمنان واقعی این انقلاب گردد، در اثر این ندانم کاریها صرف در مشاجرات و اختلاف درونی میگردد. آیا آن روز که باید به جنگ دشمن غدار برویم برایمان رمقی باقی خواهد ماند؟
نگذارید که به خاطر این کجاندیشیها و کجرفتاریها، دوستان یوم العسر و گرمابه و گلستان، رو در روی هم قرار گیرند.
کجایند آن کسانی که بجای آنکه از دور و فقط از طریق رسانههای مصلحتگرا و انتزاعات ذهنی خویش با مشکلات جامعه مواجه شوند، چون شهید هاشمیها از نزدیک به بررسی و شناخت و تحلیل مشکلات و معضلات و مسائل جامعه پرداخته و با تفکر و تأمل و مجاهدت برای رفع آنها برنامهریزی کرده و خود نیز در راه انجام آن برنامهها و به نتیجه رساندن آنها تا سرحد توان تلاش نمایند.
ای شهیدان شما بهتر میدانید که خود بیشتر از دیگران گرفتار این نقایص و مشکلات بوده و لایق شماتتیم. ولی چه کنیم که درد مسئولیت و ملامت عقل و وجدان، روحمان را به سختی میآزارد و نمیتوانیم در برابر این اشتباهات سکوت نماییم.
ولی ای کاش این قدر از شما دور نبودیم و درد غربت و بییاوری و فقدان انسانهای آزاده و دردمند و زمان شناس تا این حد روز روشنمان را به شب تار مبدل نمیکرد ...
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد |
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
|
آب حیوان تیرهگون شد خضر فرخپی کجاست |
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد |
|
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی |
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد |
|
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست |
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد |
|
شهرِ یاران بود و خاک مهربانان این دیار |
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد |
|
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند |
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد |
|
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست |
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد |
|
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت |
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد |
|
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش |
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد؟ |
خداوندا! نهال وجودمان را در این عهد شباب و بهار عمر به ثمر رسان و چارهای بیندیش که میوه و ثمره آن تا تازه و نورس است و باب میل، چیده شده و بر شاخسار آن نگندد. هنگامه درو و فصل برداشت آن را به عهد پیری و فصل خزان مینداز!
خداوندا! این دوری و فراق را بر ما مپسند و ما را به همراه یارانمان پس از مجاهدتی عظیم در معرکهای دیگر و امتحانی قریب به آن قافلهای که از آن جاماندهایم برسان!
چرا که اگر دچار این صیرورت نگردیم معلوم نیست که عاقبت امرمان به کجا ختم گردد ...
ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا فانصرنا علی القوم الکافرین.
سال نو مبارک!
بهار91
پادگان دوکوهه - فروردین 86