در این مقال
کوشش شده است با کنکاشی حکمی - فلسفی و با نظری به آرای شهید آوینی، بتوان به
رهیافتی بر تحلیل و تسخیر داستان - به مثابه یکی از ذاتیات سینما- دست یافت.
مقدمه
از امتیازات هر مکتب اندیشه ای و هر دستگاه فکری آنست که در مواجهه با پدیده ها و اشیاء عالم، فقط نقشی مصرف کننده و منفعل نداشته و بتواند با شناخت تحلیلی آن پدیده، نسبت آن را با انسان مشخص نماید. البته بدیهی است که پیش از آن باید نسبت انسان را با عالم و جایگاه و نقش او را در نظام هستی تبیین نموده باشد. پس هر مکتب فکری که بتواند با نگاهی جامع، مقولات و پدیده های بیشتر و جدیدتری را تحلیل نموده و آنها را در جهت غایات خود تسخیر نماید از قابلیت و قدرت بیشتری برای تکامل و بقا برخوردار است. و لازمه آن هم اینست که برای شناخت پدیده ها ابتدا نظر به ماهیت و ذات آنها داشته باشد نه فقط کارکرد و کاربرد آنها ...
بشر امروز، جز معدودی از متفکران ـ آن هم متفکرانی که با تفکر عرفان نظری میاندیشند ـ قرنهاست که از این نحوهی تفکر دورافتادهاند و دربارهی اشیاء فقط به کاربرد و کارآیی آنها میاندیشند، حال آنکه تفکر دینی اصلاً انسان را به سوی پرستش از ذات اشیاء و ماهیت آنها میراند.[1]
ماهیت سینما
سینما یکی از پدیده های عالم جدید است؛ هنر-صنعتی زاییده تکنولوژی دوران مدرن که در میان صنایع هنری معاصر بینظیر است. در هنرهای دیگر مانند موسیقی، نقاشی، عکاسی، گرافیک، معماری، شعر، مجسمهسازی، داستاننویسی و ... صاحب اثر تنها به ایجاد یک یا چند شیء از قبیل صوت و تصویر و متن و ماکت و سازه و ... میپردازد ولی در هنر سینما، سازنده فیلم دست به خلقت یک عالم و نظام وجودی جدید میزند که ابتدا در ظرف صور مثالی فیلمساز تعین یافته و پس از تولید، چون عرضی بر پرده سینما ظهور مییابد. پس فیلم سینمایی به نوعی "خیال منتشر" خالق اثر می باشد. البته سینما از این جهت شباهتی با داستان و رمان داشته و متأثر از آن است.
در نظرگاه فلسفی و منطقی برای تعریف حقیقی و تحلیل اشیاء باید به اجزاء حقیقی و ذاتیات آن شیء پی برد. هر شیء از دو بخش اصلی تشکیل شده که یکی عام و مشترک با برخی از اشیاء دیگر است و دیگری خاص بوده و متعلق به همان شیء است. که اولی را "جنس" و دومی را "فصل" وجودی آن پدیده می نامند.
با عطف نظر در ماهیت سینمای داستانی شاید بتوان گفت که فیلم سینمایی در واقع همان داستانی است که مصور گشته و از حاصل این فرآیند فیلمنامه پدید آمده است که دستمایه اصلی ساخت یک فیلم داستانی میباشد. پس با نگاه منطقی مسامحتاً میتوان گفت که داستان در واقع "جنس" سینما بوده و مصور شدن داستان به نوعی "فصل" سینماست که آن را از گونههای دیگر داستان متمایز میسازد. که این هردو، ذاتیات سینما را تشکیل می دهد.
البته این مصور شدن ابتدا در مرحله نگارش فیلمنامه در ساختار خود داستان صورت گرفته و آن را تبدیل به داستانی تصویری(سناریو) میکند. که این داستان تصویری به نوعی صورت تکامل یافته "رمان" در جهت توصیف تصویری میباشد که اینها همه متأثر از تحولات عصر تجدد است. در واقع سیر تطور داستان به فیلمنامه در دوران مدرن بدینگونه است که ابتدا داستانِ اجمالی، استعاری و تمثیلی قدیم با توصیف ادبی و تصویرسازی کلامی تبدیل به رمان جدید گشته و سپس رمان با توصیف تصویری، تبدیل به داستان سینمایی یا همان سناریو گردیده است.
ماهیت داستان
داستان و داستانسرایی از جمله مقولاتی است که بشر در طول تاریخ با آن سروکار داشته است. داستان در قرآن و روایات و در سنت حکمی فلسفی ما دارای جایگاه قابل توجهی بوده است. در قرآن قصص انبیائی چون حضرت ابراهیم(ع)، حضرت نوح(ع)، حضرت موسی(ع)، حضرت یوسف(ع)، حضرت سلیمان(ع)، حضرت یونس(ع) و ... و سرگذشت برخی از اقوام و شخصیتهای پیشین مانند داستان موسی(ع) و خضر، داستان ذوالقرنین و ... بصورت اجمالی مورد اشاره قرار گرفته و در سنت فلسفی و حکمی ما نیز داستانهایی مانند حی بن یقضان، رسالهالطیر، سلامان و ابسال، قصه الغربه الغربیه، عقل سرخ، آواز پر جبرائیل، شیخ صنعان، طوطی و بازرگان و ... که توسط حکیمانی چون ابو علی سینا و شهاب الدین یحیی سهروردی، جامی، عطار و ... ذکر گردیده است.[2]
در یک نگاه کلی، داستان یا حکایت از واقعیتی خارجی و قضیهای عینی دارد که در اینصورت ماهیتی کشفگونه و حکایتگر دارد. و یا زاییده اندیشه و خیال نویسنده بوده که در اینصورت داستاننویسی در واقع نوعی خلق و آفرینش است که اراده فعال خالق در تکوین اثر نقش مستقیم دارد. البته در نوع اول نیز نوع نگاه داستاننویس و پیشفرضهای ذهنی او در حکایتش از عالم واقع مؤثر است و نویسنده در واقع حکایتگر نگاه خود به عالم خارج میباشد. ولی در نوع دوم نویسنده دارای نوعی استقلال بالذات در خلق اثر می باشد.
مقوله داستان در سنت ادبی گذشته دارای چند ویژگی بوده که به برخی از مهمترین آنها اشاره میگردد:
ویژگی اول آنست که سیر وقایع داستان و شخصیتهای آن بصورت اجمالی بیان میشده است. بدین معنا که صورت ظاهر داستان و تمثیلات آن دارای باطن و حقیقتی بوده است که مخاطب با عطف نظر و تأمل در آن ظواهر، به باطن و تأویل آن صور رهنمون میگشته است. حتی گاه ممکن بوده که یک داستان دارای چندین بطن بوده که دست یافتن به این بطون و کشف آنها از اهداف ثانوی داستان و از رازهای جذابیت آن برای مخاطبان بوده است.
پس داستانهای قدیم در عین حال که دارای یک پیرنگ[3] و ساختار منطقی روایی بوده، ولی هدف از بیان آنها اصالت بخشیدن به صورتها و ظواهر اشیاء و شخصیتها نبوده است. بلکه هدف از خلق و آفرینش صور، هدایت مخاطب به سمت معنا و تأویل آن صور بوده است. بنابر این خالقان آثار چندان به بیان جزئیات و توصیفات ظاهری نپرداخته و به تصویرسازی و فضاسازی و شخصیتپردازی تفصیلی در طول داستان روی نیاوردهاند.
خصوصیت دوم داستانهای قدیم آن بوده که غالباً زبان داستان مستقیم و واقع نما نبوده و بر طبق قاعده مشهور "الکنایه ابلغ من التصریح" از زبان مجاز و استعاره و بیانی تمثیلی و سمبلیک جهت قصهگویی و بیان حقایق و حکمتها استفاده میشده است. حتی داستانهایی که به ظاهر دارای زبانی مستقیم بوده هم به نوعی مخاطب را به حکمت و نتیجهای معین رهنمون میداشته و موجبات عبرتگیری و عقبینگری مخاطب را فراهم میآورده است.
سومین ویژگی داستانهای قدیم نیز این بوده که سیر وقایع داستان و توالی و ترتب حوادث آن مبتنی بر یک نگاه هستیشناختی دینی و حکمی و فلسفی نسبت به عالم و آدم بوده که توسط خالق اثر در بیان داستان لحاظ میگردیده است.
ماهیت رمان
داستان و داستانسرایی در غرب ابتدا با اسطورهپردازی و قهرمانسازی و زبانی سمبلیک به وجود آمد ولی پس از رنسانس و عصر روشنگری تحت تأثیر فضای فکری حاکم بر تفکر و هستیشناسی دوران مدرن، داستان و داستانسرایی نیز دستخوش تغییرات ماهوی گردید.
این فرآیند و تحولات که با ظهور مدرنیته در غرب بوجود آمد منجر به ظهور پدیدهای به نام "رمان" گردید که آیینه تمامنمای بشر جدید در عصر مدرن شد و ماهیتاً با داستان در گذشته تفاوت داشت. و همین رمان بود که نهایتا منجر به ظهور سینما گردید.
ولی در باب ماهیت رمان می توان گفت که رمان در حقیقت داستانی است که با توصیف جزئی و تفصیلی فضاها و شخصیتها و وقایع داستان، به نوعی تصویرسازی و صورتپردازی از اجزاء داستان دست یافته است. زبان رمان غالباً مستقیم بوده و خواننده را به تفکر و تذکر در باب حقیقت و باطنی ورای صور و ظواهر خود رهنمون نمیسازد. رماننویس در واقع از نظرگاه خیال و وهم خویش به شرح نسبت خود با جهان پیرامون میپردازد.
بر این اساس میتوان گفت که در دوران جدید تغییراتی چند در ماهیت داستان رخ داده که منجر به تکوین رمان گردیده است:
یکی از مهمترین تغییرات داستان قدیم در عصر مدرن، اصالت یافتن ظاهر صور و مقولات داستان نسبت به باطن آنها بوده که به نوعی فرمالیسم[4] روی آورده است. در این نگاه این قالب و فرم و صورت اثر هنری است که به باطن و محتوای آن شکل و جهت میدهد و گاهی در نوع افراطی خود هنر به نوعی فرمالیسم محض که خالی از محتوا و مفهوم است منجر شده و از ماهیت حقیقی خود به سمت نوعی آبستراکسیون[5] تنزل یافته و به مقولهای صرفاً انتزاعی و صوری بیمعنا مسخ میگردد.
در نتیجه این فرمالیسم، مقوله جمال و زیبایی در اثر هنری تنها محدود به صورت و فرم اثر شده و از محتوای اثر هنری و رابطهاش با حق و خیر موجود در عالم و تعهد و تفکر محصَّل در ذهن مؤلف، انفکاک مییابد.
از دیگر تغییرات داستان در این دوران، عدم وجود نگاه هستیشناسانه مبتنی بر فلسفه و حکمت بود. بدین صورت که خالق اثر بدون توجه به نگاه هستیشناختی و با غض بصر از تطابق یا عدم تطابق محاکات نفس خویش، با عالم واقع، صرفاً با بهرهگیری از قوه خیال و وهم خود به توصیف نسبت ظاهری و شخصی خود با جهان پیرامون و دیگر انسانها میپرداخت. این نگاه متأثر از تفکر خودبنیادانه و سوبژکتیوی بود که از اومانیسم و انسانمحوری ظهور یافته در دوران مدرنیته نشأت یافته بود. بر طبق این نگاه هر کس به تناسب فهم و سلیقه و باورهای شخصی خود برداشتی از حقیقت داشته و ملاک و عیاری نیز برای تشخیص صحت آن وجود ندارد که این تفکر به نوعی نسبیگرایی و پلورالیسم در حقیقت انجامیده و حقانیت را به ادراک شخصی افراد تعمیم داده و تقلیل میبخشد. و با اندکی تسامح میتوان گفت که این نگاه به نوعی واقعنمایی صرف و رئالیسم سوبژکتیو منجر میگردد.
تفاوت رمان با سایر هنرها
همانگونه که بیان شد رمان شرح نسبت نویسنده با جهان پیرامون خویش و داستان زندگی و حیات از دید شخصی مؤلف اثر است که این ویژگی را به دلایل مذکور از علل انحطاط داستاننویسی و رمان دانستیم. ولی این ویژگی از جهتی دیگر موجب تمایز رمان از دیگر هنرهای جدید میشود. رمان در حدیث نفس مؤلف از جهان پیرامون، ناگزیر است که به مرتبهای ولو نازل از واقعیت بیرونی پایبند بماند و همین پایبندی، رمان را از رویآوردن به فرمالیسم محض و فرمگرایی باز میدارد و موجب میگردد که محتوای رمان در شکلگیری فرم و قالب آن مؤثر باشد.
تفاوت دیگر رمان با سایر هنرها - به غیر از شعر - در این است که رمان از کلام و الفاظ بهره برده و کلمات به تنهایی جنبه فرمی و صوری نداشته و بیشتر در خدمت ظهور معنا و مفهوم درمیآیند. البته سبکهای ادبی و شیوههای روایت داستان دارای فرم و قالب خاصی هستند که خود در جهتدهی به محتوای داستان و رمان مؤثر میباشند و در جای خود قابل بحث و بررسی است.
رمان و واقعیت
گفته شد که رمان اگر چه بازتاب نوع نگاه نویسنده به عالم است ولی به ناچار پایبند به بیان واقعیتی خارجی است که آن را از گرایش به فرمالیسم محض بازمیدارد.
حال سؤال اینست که این واقعیت چیست؟
منظور ما از واقعیت آن چیزی است که در نسبت ادراکی میان نویسنده و واقعیت بیرونی رخ میدهد که به فرض تطابق و صدق مدرَکات نویسنده بر واقع، رمان تنها همان دریافتهایی است که از زاویه و افق دید ظاهری مؤلف نسبت به عالم خارج حاصل شده و در صورت تکاملی خود با دقت حسی و عقلی دقیقتر گشته و در رمان بازتاب یافته است.
اگر نویسنده داستان بتواند خود را از نگاه شخصی و سوبژکتیو برهاند و بر وهم و خیال متصل و انتزاعی خویش غلبه نماید، به درک نسبتاً صحیحی از واقعیت خارج دست یافته که با بهرهگیری از قوه خیال آن را در اثرش انعکاس میدهد و اسباب تفکر و تذکر حقیقی مخاطب را فراهم مینماید.
میتوان گفت که این راهکار تا حدودی ما را به گونه رمان مطلوب نزدیک مینماید ولی این تمام مسأله نیست و به نظر میرسد که اگر فقط پایبندی به واقعیت خارجی مدنظر باشد، فقط نوعی داستان مستندگونه شکل میگیرد که مؤلف نهایتا از ترکیب این واقعیتها به یک طرح داستانی میرسد.
ولی آیا این نهایت کار است؟ آیا در این صورت میتوان جوهر رمان را شناخت و بر تسخیر آن تفوق یافت؟ آیا رمان مطلوب فقط ترکیبی از واقعیات خارجی باید باشد و نمیتوان رمان و داستانی نگاشت که زاییده اندیشه و خیال نویسنده باشد؟ آیا مؤلف اثر میتواند با تکیه بر خیال و فکر و شهود خویش دست به خلق داستان زند؟ آیا واقعیت فقط همانست که به چشم ظاهر میآید و در بطن آن حقیقتی جریان ندارد؟
پاسخ این سؤالات را باید در نگاه حکمی و عرفانی برخاسته از حقیقت دین جستجو نمود. شاید بتوان گفت که پاسخ این پرسشها همان روزنی است که ما را برای نفوذ به جوهر رمان یاری رسانده و عطف نظر در آن منجر به تسخیر رمان و در نهایت تسخیر یکی از ذاتیات سینما میگردد.
پس در اینجا باید در معنای حقیقت و نسبت آن با واقعیت بیرونی عالم تأمل نمود. سؤال اصلی در اینجا آنست که حقیقتِ عالم هستی چیست؟
حقیقت عالم
در نظرگاه حکمی و با دیدهاهل معرفت تمامی عوالم وجود و اشیاء هستی، جلوه ظهور مشیت و اراده الهی است که در قالب تعینات و مظاهر خلقی تجلی یافته است. بدین معنا که حضرت حق با اراده و مشیت نافذ خود دست به خلقت و آفرینش تمامی موجودات هستی زده است و هر یک از اشیاء و موجودات عالم به نحوی نشانه و جلوهای از ذات مقدس حق هستند.[6]
«خلق اللَّه المشیة بنفسها ثم خلق الأشیاء بالمشیة.»[7]
پس خلقت و ربوبیت تمامی اشیاء و موجودات عالم با هر مرتبه وجودی و همچنین نظام علّی و معلولی و ترتیب و توالی حوادث و وقایع وجودی و عینی توسط مشیت الهیه رقم میخورد. و قواعد و قوانین طبیعت و نظام خلقت و روابط و قوانین حاکم بر انسانها و جوامع و تمدنها و ... همگی بر طبق سنتهای الهی رقم خورده که دارای حقیقت نفسالامری ثابتی بوده که ظل مشیت ذاتی الهی، ساری و جاری در تمامی موجودات عالم هستی است.
« ... فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلینَ؟
فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً»[8]
حقیقت داستان
با رجعت بصری بر ماهیت داستان و رمان و نظری ژرف در تحلیل آن میتوان گفت که داستان نیز در حقیقت دارای مشیت و اراده فعالی است که وقایع و حوادث داستان را به صورت علی و معلولی و با ترتیب و ترتب و توالی خاصی در کنار هم قرار داده و مخاطب را به نتیجه و نتایجی میرساند.
مؤلف در حقیقت یک عالم و نظام جدید را با اجزائش میآفریند. او در این حال مظهر اسم خالق و صانع الهی گشته و دست به خلقتی جدید در عالم مثال و خیال خویش میزند که ابتدا در صور مثالی ذهن و خیالش ظهور یافته و پس از نگارش نیز در کالبد کلمات بر صفحات کاغذ ظهور مییابد. آنچه در این خلقت مهم است مشیت و اراده خالق اثر در خلق صور و شخصیتها و چینش وقایع و حوادث و ترتیب و ترتب و توالی آنهاست. پس میتوان اذعان نمود که مشیت و اراده نویسنده، جوهره خلق داستان و رمان میباشد.
طریقت تسخیر
حال که به شناخت جوهر داستان پی بردیم سؤال اینست که کیفیت و نحوه تسخیر جوهر و ذات آن کدامست؟
در پاسخ بدین سؤال باید گفت که سرِّ آن در یافتن نسبت مشیت مؤلف با مشیت الهی از یک سو و شناخت قابلیت عالم خیال انسان از سوی دیگر است.
باید گفت که مشیت و اراده الهی از طریق خلیفه خداوند در عالم و انسان کامل، در تمامی هستی سریان یافته و جاری میگردد و او مشیتش هم افق با مشیت الهی است. از آنجا که خلیفه الهی در مسیر سلوک خود، از ظلمات عالم به مقام قرب حق رسیده، پس ارادهاش در اراده حضرت حق فانی گشته و آنگاه مجلای ظهور اراده و مشیت الهی میگردد و شمس حقیقت از افق وجودی او طلوع نموده و تمامی عوالم وجود را اشراق مینماید. او در این حال به مرتبهای میرسد که وجود و خلقت تمامی موجودات عالم - به اذن الهی - بواسطه وجود او صورت میپذیرد.[9]
البته باید متذکر شد که این امر اصالتاً مختص به انسان کامل بوده و بالعرض به اوصیاء او و اولیاء الهی در هر عصر و زمان بازمیگردد.وضع هر انسانی نسبت به عالم خیال خود نیز همینگونه است و عالم خیال هر کس نیز عرصهایست که قابلیت آن را دارد که شخص هر لحظه اراده کند میتواند صورتی مثالی در ذهن خود خلق نماید. البته باید گفت که عالم خیال عالم اطلاق است و محدودیتهای عالم ماده و ملک را ندارد بر خلاف جهان ماده که عالم تقیید است و تمامی آنچه در عالم خیال تصور گشته نمیتواند در عالم ماده بطور کامل ظهور یابد.
ولی مؤلف داستان با خلق داستان در عالم خیال و تعین بخشیدن به صورت مثالی آن در عالم خارج و در قالب کلمات میتواند بر محدودیت عالم ماده فائق آید. ولی باید قواعد تکوینی عالم ماده را در نظر داشته و داستان را بر طبق آنها ایجاد نماید که در غیر اینصورت داستانش تخیلی و فانتزی بوده و زاییده توهم و خیال متصل اوست که این نگاه از داستان به سبک رئال فاصله گرفته و به سوررئالیسم[10] گرایش خواهد یافت.
بر این اساس اگر مؤلف داستان و رمان نیز در سلوک خود با عمل به شریعت در مسیر طریقت به قله حقیقت دست یافت و توانست دست از اراده و تمنیات و توهمات شخصی و نفسانی خود شسته و ارادهاش را در اراده و مشیت حق فانی نموده و یا به آن نزدیک نماید، آنگاه میتواند چون خلیفه الهی در عالم وجود، او نیز در عالم خیال خویش مبعوث گشته و چون خلیفهای دست به خلق صور و وقایعی بدیع زند. البته شهود مشیت حق و معرفت بر آن توسط شناخت وقایع بیرونی عالم که جلوهگاه ظهور مشیت الهی هستند و پی بردن به باطن و تأویل آنها نیز در تکوین شخصیت و اندیشه مؤلف اثر نقش بسزایی دارد.
در این حال شاید بتوان گفت همانگونه که شاعر با نوعی اشراق و الهام مفاهیم عالیه را در قالب کلمات و لغات و با نظم شعری بیان مینماید، مؤلف داستان و رمان نیز با دریافت اشراقی خود از حقایق عالم توسط اراده و مشیت حقانی خود دست به خلق عالم جدیدی با وقایع و صور و اجزاء آن در عالم خیال خویش زند که منجر به خلق نوعی "داستان اشراقی" گردد که شاید بتوان از رهاورد این فرآیند روزنی به تکوین "سینمای اشراقی" گشود.
پس در صورتی که مشیت و اراده نویسنده در داستان مطابق مشیت الهی بوده و سنتهای الهی جاری در عالم هستی را نقض ننماید؛ داستان و رمانی دینی پدید آمده است و در غیر اینصورت داستان غیر دینی و نفسانی خواهد بود هر چند درباره دین و عبادات و اعتقادات دینی باشد. ملاک تشخیص و صحت آن هم مطابقت و تناظر وقایع و حوادث داستان و نسبت و ترتیب و توالی علی معلولی میان آنها با سنتهای الهی جاری در عالم وجود و وقایع بیرونی عالم که فعل الهی است میباشد. که علم به آن سنن و وقایع بیرونی یا از طریق آیات و اخبار و یا از طریق عقل و فکر و یا از طریق حس و تجربه حاصل میگردد. بر این اساس قصص قرآن نیز خود حکایتی است از فعل الهی که در عالم وجود تحقق یافته و توسط خالق اثر بیان میشود.
البته باید متذکر شد که توقع آنکه از حاصل این فرآیند لزوما و بطور مستقیم داستان و رمانی خلق گردد، توقع خامی است بلکه باید گفت که از حاصل این اشراق میتوان ایده و خط کلی داستان و ساختار اصلی روایی آن را خلق کرد که به عنوان ماده و پیرنگ داستان میباشد. ساختار در واقع چون نخ تسبیحی اجزاء داستان را در خط سیری مشخص کنار هم قرار داده و مخاطب را همراه خود میکند و تا ساختار شکل نگیرد، داستان و به تبع آن رمان و فیلمنامه انسجام صحیحی نخواهد یافت.
ساختار مهمترین عنصر فیلمنامه است. نیرویی است که همه چیز را کنار هم نگه میدارد. اسکلت، ستون فقرات و شالوده است. بدون ساختار، داستان ندارید و بدون داستان فیلمنامهای نخواهید داشت.
... فیلمنامه بدون ساختار، فاقد خط سیر داستانی است، گیج و گول دور خود میچرخد و خستهکننده مینماید، کار نمیکند، جهت ندارد و رو به تکامل نمیرود.[11]
ولی باید برای تبدیل ساختار اصلی به یک داستان و رمان کامل، بر قواعد و تکنیک و فرم داستاننویسی و رماننگاری که به منزله صورت آنست تسلط یافت. قابلیت قابل که - مؤلف اثر میباشد - در خلق صور داستان و تبدیل ایده آن به قصه و رمان هیچگاه نباید مورد غفلت واقع گردد و شخص بدون تسلط بر فرم و قالب و تکنیک لازم برای نگارش داستان و رمان هرگز نمیتواند به این مهم دست یابد.
ولی همانطور که قبلاً ذکر شد این ماده و ساختار کلی اثر است که باید به فرم و قالب و تکنیک آن شکل بدهد و محتوا نباید مسیطَر فرم باشد و باید نقشی فعال در تکوین و تعیُّن فرم داشته باشد. و شاید دور از انتظار نباشد که روزی بتوان از ماده و محتوای این دریافت اشراقی به صورت و قالب و فرم جدیدی در نگارش داستان و رمان دست یافت چرا که ساختار و پیرنگ، نقشی اساسی در تکوین و خلق داستان و رمان به عهده دارد.
این نکتهایست که ارسطو نیز در کتاب " بوطیقا"ی[12] خود بدان اشاره دارد:
در واقع توانایی طراحی صحیح پیرنگ یا خلق ساختار داستانی قوی، استعداد کمی نیست، و به نظر ارسطو نتیجه کمال و پختگی نویسنده است:
" ... تازهکاران در مورد گفتار و شخصیتها زودتر به موفقیت میرسند تا در مورد ساختمان داستان."
از نظر ارسطو مهمترین جنبه نویسندگی، طراحی پیرنگ یا خلق یک ساختار محکم است.[13]
لازم به ذکر است که توجه به این منظر و تکمیل آن شاید بتواند بابی جدید در عرصه نقد محتوایی داستان و فیلم از منظر دینی بگشاید. نکتهای که غالباً مغفول واقع شده و معمولاً در نقد فیلم از منظر دین، به نگاه حداقلی فقهی بسنده گشته و رعایت یا عدم رعایت ظواهر شرع در فیلم ملاک نقد دینی قرار میگیرد. ولی بر این مبنا ممکن است فیلمی تمامی ظواهر شرع را رعایت نماید ولی چون وقایع آن خلاف سنتهای الهی و قوانین حقیقی عالم است فیلمی غیر دینی به حساب آید و برعکس.
البته واژه "برعکس" در عبارت فوق نباید با سادهاندیشی مورد سوء استفاده قرار گرفته و موجب افراط و تفریط در این مسأله گردد. بلکه باید با تبیین دقیق نسبت و رابطه نگاه حِکمی و نگاه فقهی - که در اینجا منظور فقه به معنای مصطلح امروزی است که به آن فقه اصغر اطلاق میگردد - به یک تحلیل جامع در این زمینه دست یافت.
داستان امروز
همانگونه که ذکر شد شکلگیری شخصیت فکری و مشیت مؤلف داستان نسبت مهمی با وقایع بیرونی عالم دارد که جلوهگاه ظهور مشیت الهی است. یکی از این وقایع، ظهور پدیدهای به نام انقلاب اسلامی است که جلوه ظهور مشیت حق توسط مردی است که در سلوک خود توانست افق ارادهاش را تابع اراده الهی نموده و از این رهگذر دست به تحولی شگرف در نظام عالم وجود زده و دوران جدیدی را پیشروی چشم بشریت بگشاید.
اکنون در سراسر جهان، همه ارواح منتظر دریافتهاند که عصر تازهای آغاز شده است. با این عصر تازه انسان تازهای متولد خواهد شد –که شده است – و او روایت تازهای از چگونه بودن خویش باز خواهد گفت. اگر قرار باشد که رمان تحول یابد – و چارهای هم جز این نیست – تنها از این طریق است، از طریق تحول "من".[14]
این واقعه بلاشک در تحول و تعالی انسانهایی که در مسیر تکاملی آن قرار گیرند تأثیری مستقیم داشته و بر اندیشه و خیال و مشیتشان سایه میگستراند. مؤلفان داستان و رمان نیز از این قاعده مستثنی نبوده و اگر با بروز این تحول، اراده و مشیتشان در خلق داستان تعالی یافته و بر فرم و تکنیک آن نیز غلبه یابند، امید است که بتوان با تسخیر جوهر داستان، شاهد رویش جوانههای داستان دینی و انقلابی - به عنوان یکی از ذاتیات سینما – بود و شاید بتوان گفت در صورت حدوث این پدیده یک گام بلند در جهت نزدیک شدن به خلق سینمای دینی برداشته شده است.
[1] . آوینی، سید مرتضی، آینه جادو، جلد اول (مقالات سینمایی)، نشر واحه، چاپ دوم: تابستان 1390ه.ش، ص 118
[2] . برای اطلاع بیشتر: ر.ک: پورنامداریان، تقی، رمز و داستان های رمزی در ادب فارسی (تحلیلی از داستانهای عرفانی- فلسفی ابن سینا و سهروردی)، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم: 1389ه.ش
[3] . "پیرنگ" یا "طرح" یا "پلات" خلاصهای از داستان و رمان است که در اصطلاح ادبیات داستانی و نمایشی، به توالی منظم اعمال و حوادث داستان که مبتنی بر رابطه علی و معلولی است، اطلاق میشود.
[4] . formalism: اصالت دادن به فرم یا به صورت ظاهر و بیتوجهی به معنا یا محتوا
[5] . Abstraction: انتزاع. "هنر آبستره یا انتزاعی" به مفهوم وسیع کلمه، هنری است که تلقی سنتی اروپایی از هنر را نمیپذیرد و از تمثل بخشیدن به اشیاء به نحو مأنوس و متعارف پرهیز میکند.
[6] . برای اطلاع بیشتر: ر.ک: خمینی، روح الله، شرح دعاء السحر، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ اول: 1374ه.ش، ص 98
[7] . «خداوند مشیت را به خودى خودش آفرید، سپس اشیاء را به وسیله مشیت آفرید.» (ر.ک: اصول کافى، ج 1، ص 110، حدیث 4؛ توحید صدوق، ص 147، حدیث 19)
[8] . فاطر/43
[9] . برای اطلاع بیشتر: ر.ک: خمینی، روح الله، مصباح الهدایة إلى الخلافة و الولایة، با مقدمه: سید جلال الدین آشتیانی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ ششم: 1386ه.ش
[10] . Surrealism: نهضتی هنری در قرن بیستم که میکوشد آنچه را که در ضمیر ناخودآگاه آدمی است با استفاده از اشکال و تصاویر خیالی و وهمی، نیز با قرار دادن اشیای غیرعادی و ناهمگون در کنار یکدیگر به تصویر کشد.
[11] . فیلد، سید، راهنمای فیلمنامهنویسی، ترجمه: عباس اکبری، تهران: انتشارات نیلوفر، چاپ چهارم: تابستان 1386ه.ش، صص 17 و 18
[12] . "بوطیقا" عنوان رسالهای از ارسطو درباره شعر است که از جهتی مهمترین میراث فلسفی ادبی یونان و اولین کار بازمانده در حوزه نظریه دراماتیک و اولین رساله فلسفی موجود با تمرکز بر نظریه ادبی است.
[13] . تییرنو، مایکل، بوطیقای ارسطو برای فیلمنامهنویسان، ترجمه: محمد گذرآبادی، تهران: نشر ساقی، چاپ اول: 1389ه.ش، ص 7
[14] . آوینی، سید مرتضی، رستاخیز جان، صص 15 و 17 و 18