بی رنگ

پیر شو پیش از آنکه پیر شوی، و پیری بی‌رنگی است

بی رنگ

پیر شو پیش از آنکه پیر شوی، و پیری بی‌رنگی است

هو الحکیم
رنگ، تعلق است و بی‌رنگی در نفی تعلقات
اگر بهار ریشه در زمستان دارد و بذر حیات در دل برف است که پرورش می‌یابد
یعنی مرگ آغاز حیاتی دیگر است
و راه حیات طیبه اخروی از قلل سپید و پربرف پیری می‌گذرد
«موتوا قبل ان تموتوا»
یعنی منتظر منشین که مرگت در رسد؛
مرگ را دریاب!
پیر شو پیش از آنکه پیر شوی
و پیری بی‌رنگی است ...

شهید آوینی

آخرین مطالب

هو الباقی ...

دو روایت از یک زندگی

درباره پدرم؛ مرحوم "سید محمد علی رضائی جواهریان"

در طول زندگی انسان همواره وقایعی ظهور کرده و اتفاقاتی رخ می‏نماید که به طور نسبی زندگی را تحت تأثیر خود قرار می‏دهد. ولی گاه اتفاقاتی در زندگی رخ می‏دهد که جنسش فرق می‏کند، جبران ناپذیر است و باورناکردنی! از جمله این اتفاقات از دست دادن عزیزان و نزدیکان است. از دست دادن برخی، فقط فقدان یک شخص نیست؛ فقدان یک زندگی است. فقدان یک عمر تجربه و تاریخ است. خصوصاً که آن تجربه، متعلق به تاریخی باشد که بزرگ‌ترین اتفاقات قرن در آن رخ داده باشد. تاریخی بی نظیر که شاید کمتر نسلی از جوامع بشری در طول زندگی خود شاهد اتفاقات و تغییراتی در آن، به این وسعت و ارزش بوده باشد ...


***


پدر بزرگوار من سید محمدعلی رضایی جواهریان فرزند ارشد حجهالاسلام و المسلمین سید عبد‌الرسول رضایی بود که در سال 1323 ‏هجری شمسی در خانواده‏ای اصیل و روحانی به دنیا آمد.

سید عبد الرسول در مغازه جواهرسازی پدرش به شغل مخراج کاری اشتغال داشت. مخراج کار کسی بود که نگین طلا و جواهرات را بر روی آنها نصب می کرد. ایشان ظاهرا از ابتدای سالهای جوانی به این کار مشغول بود ولی بعد از فرمان کشف حجاب توسط رضاخان، ایشان به ناگاه از این وضعیت برآشفته و تصمیم می گیرد که دیگر به کار مخراجکاری نپردازد. چرا که نمی خواسته سازنده زینت و جواهرات زنانی باشد که در معابر و انظار عمومی به خودنمایی و بی حیایی می پردازند. لذا به یکباره اسباب و وسایل خود را جمع نموده و به شهر قم عزیمت می نماید و شروع به خواندن دروس طلبگی می نماید. بعدها برای ادامه تحصیل چند سالی نیز به نجف اشرف سفر کرده و از محضر علمای حوزه نجف نیز بهره مند می گردد. سپس به تهران عزیمت نموده و با دختر آیت الله شیخ زین ‏العابدین سرخه ‏ای از مشاهیر علما و مجتهدین معاصر تهران ازدواج می نماید و پس از آیت الله سرخه ای در مسجد محله امامزاده یحیی به اقامه نماز جماعت می پردازد.


حجه الاسلام و المسلمین سید عبد الرسول رضایی


آیت الله سرخه ای از شاگردان طراز اول حکمای اربعه مکتب تهران (میرزای‌ جلوه‌، آقا علی‌ مدرس‌ (زنوزی‌)، آقا محمدرضا قمشه‌ای‌ و میرزا حسین‌ سبزواری) بود که در مسجد امامزاده یحیى علیه‏السلام تهران به انجام وظائف دینى از اقامه نماز جماعت و تفسیر قرآن و ترویج دین و تبلیغ احکام اشتغال داشت. از ویژگیهای ایشان این بوده است که علاوه بر تحصیل و تدریس علوم دینی و پرداختن به فعالیتهای مذهبی، سیاسی و اجتماعی، به امور خانواده و منزل نیز اهتمام ورزیده و در طول حیات خود چندین همسر اختیار نموده است. 



آیت الله شیخ زین العابدین سرخه ای


از دیگر دامادهای آیت الله سرخه ای باید به آیت الله مهدوی کنی اشاره نمود که از یاران امام خمینی (ره) در طول نهضت بود و سوابق درخشانی از مبارزه و زندان در پیش از انقلاب داشته و مسئولیتهای خطیری نیز در دوران پس از انقلاب اسلامی تاکنون بر عهده داشته است. ایشان در حال حاضر ریاست مجلس خبرگان رهبری را برعهده داشته و رئیس دانشگاه جامع امام صادق (علیه السلام) نیز می باشند.


آیت الله مهدوی کنی و شهید مطهری (ره)


همچنین یکی از نوادگان آیت الله سرخه ای، حاج حسین سرخه ای می باشد که در پی فوت زودهنگام پدر در دامان آیت الله سرخه ای بزرگ شد و از این رهگذر با علمای بسیاری ارتباط یافت. ایشان اکنون از بزرگان و معتمدین اصلی بازار تهران بوده و بر طبق سنت قدیم بازار به تحصیل دروس دینی پرداخته اند. این اندوخته تحصیلی و همچنین تجربه همزیستی چندین ساله ایشان با آیت الله سرخه ای و علمای معاصر ایشان باعث شده که ایشان در عین اینکه مکلا می باشند، در مجالس مذهبی و هیات نیز به سخنرانی و موعظه می پردازد.


حاج حسین سرخه ای


پدر ما در همان محله امامزاده یحیی و منطقه سیروس به دنیا آمد و بخش مهمی از نوجوانی و جوانی خود را در خانه پدری ‏اش در محله‏ ای معروف به "باغ پسته بک" سپری نمود.



از اتفاقات مهم و اثرگذار در زندگی ایشان تحصیل دوران شش‌ساله دبیرستان در یکی از مدارس مذهبی تهران به نام مدرسه علوی بود. ایشان محصل دوره دوم مدرسه علوی شد. تا جایی که مطلع هستم مدرسه علوی از معدود مدارس مذهبی و دارای سطح عالی علمی در تهران بود که زیر نظر مرحوم علامه کرباسچیان – که به گفته پدر انسانی خاص با ویژگی‌هایی منحصر به فرد بود_ و مرحوم استاد روزبه - که او نیز معلمی دلسوز و دارای شخصیتی والا بود - اداره می‌شد.

تحصیل در این مدرسه سبب شد تا ایشان با کسانی هم‌کلاس و هم‌درس شود که بعدها انسان‌های مهم و اثرگذاری در جامعه خود گردیدند. از جمله هم مدرسه ‏ای‌های ایشان می‏ توان به دکتر غلامعلی حداد عادل، دکتر کمال خرازی، مهندس نعمت زاده، دکتر مهدی کلهر (شهید کلهری) و برادرش (برادران آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی)، آقای حسین حاج فرج دباغ (معروف به دکتر سروش) و ... اشاره نمود. که ایشان بعدها ارتباط و فعالیت‌های خود را با برخی از این دوستان حتی تا آخر عمر ادامه داد و از برخی نیز در مقاطعی از زندگی جدا شد.


دوره علوی - سالهای دهه 40 شمسی


تأسیس مدرسه علوی سبب شده بود که خانواده‏ های مذهبی بتوانند مأمنی بیابند که فرزندان خود را با اعتماد به دست معلمان و مسئولان آن بسپارند که در عین انجام تحصیلات و کسب مدارک علمی بتوانند بر اعتقادات و سنت‌های مذهبی خود نیز پای‌بند بمانند. بدین ترتیب، بر این تئوری نانوشته‌ی ذهنی غالب افراد آن دوران که هرکس به خاطر تحصیل علم به مدرسه و دانشگاه برود، لزوماً باید از اعتقادات خود و دین‌داری‌اش دست بکشد، خط بطلان کشیده شد. پدر چون به خانواده‏ای روحانی نیز تعلق داشت، سعی می‏کرد، این مسأله را در ظواهر خودش نیز حفظ کند. در این رابطه، آقای دکتر غلامعلی حداد عادل در متنی که به مناسبت وفات پدر نگاشته است، آورده ‏اند:

"خود او هم، از همان سال اوّل دبیرستان علوی، تا سال ها، به جای کُتِ معمولی، قبا به تن می کرد؛ لباسی که حاکی از آن بود که وی به یک خانوادۀ روحانی تمام عیار تعلق دارد."*

پدر از آن شاگردان درس‏خوان و منظم مدرسه بود که به گواهی دوستانش از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود و جزو شاگردهای ممتاز مدرسه به حساب می آمد:

"جواهریان ذهنی نیرومند و روشن و طبعی عقلانی و منطقی داشت. فهم ریاضی او بسیار خوب بود و در درک مسائل فلسفی و منطقی از استعداد و توانایی بالایی برخوردار بود. به ورزش علاقه‌ای نشان نمی داد و چندان اهل هنر و ادبیات نبود، اما نثر فارسی‌اش بی‌عیب بود. او در همه‌ی درس‌ها موفق ‏بود و در علوم و ریاضیات و درس‌های دینی و زبان خارجی، چه انگلیسی و چه عربی، تقریباً سرآمد بود."*

 به دلیل آن‌ که اکثر این دانش‏‌آموزان، بعد از دبیرستان، به دانشگاه هم راه یافتند؛ بدین ترتیب در آن دوران، کم‌کم طبقه‌‏ای از جوانان مذهبی شکل گرفت که دارای تحصیلات عالی بودند و هم شخصیت و منشی اخلاقی و دینی داشتند و فعالیت‌های مذهبی و اجتماعی و سیاسی انجام می ‏دادند. برخی از افراد همین طبقه اجتماعی بودند که بعدها زمینه‏‌ساز بروز و گسترش فعالیت‌های انقلابی، در میان نخبگان جامعه و اصناف مختلف اجتماعی گردیدند.

"با این همه، آن‌چه مخصوصاً سبب شده تا یاد او در خاطر و خاطره‌ی دوستان هم‌دوره و هم‌کلاسش باقی بماند و تثبیت شود، اخلاق و شخصیت اوست. جواهریان موفقیت در درس و تحصیل را با اخلاق شایسته و اعتقادات بایسته‌ی خود زینت داده بود. او نه‌تنها در تحصیل بلکه در پاکی و دین‌داری هم نمونه بود. از همان آغاز نوجوانی با متانت و باوقار بود. ما که پنجاه و شش سال با او دوست ‏بودیم می توانیم بگوییم که گناهی از او ندیدیم. انسانی سلیم النّفس و اخلاقی بود که از هرگونه پلیدی ‏و نادرستی دوری می جست و از غیبت و تهمت پرهیز می کرد. اهل شور و شرّ نبود، بلکه اهل تقوا و طهارت بود. آقایان روزبه و علامه، که مؤسسان مدرسۀ علوی و معلمان و مربیان اصلی ما بودند، او را ‏دوست می‌داشتند و به او احترام می‌گذاشتند."*

 پدر پس از اتمام دوره‌ی دبیرستان وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی راه و ساختمان به تحصیل پرداخت. البته ظاهرا به دلیل زمینه خانوادگی مذهبی و علقه‌ی پدر به کسب معارف دینی و فعالیتهای مذهبی و تربیتی در آن دوران، ایشان مسیر کاری و تحصیلی خود را در رشته مهندسی ادامه نداد و به فعالیت‌های دینی و تربیتی پرداخت. از جمله‌ی این فعالیت‌ها، تدریس علوم دینی و معارف در دبیرستان علوی بود که از این ره‌گذر شاگردان بسیاری پرورش داد که برخی هنوز از خاطرات آن دوران به نیکی یاد می‏کنند. از جمله‌ی شاگردان شاخص ایشان می‏توان به دکتر مسجدجامعی، مهندس چیت‌چیان و ... اشاره نمود.

"جواهریان، در شش سال تحصیل خود در مدرسۀ علوی، عموماً شاگرد اوّل کلاس بود. در ‏سال 1342 تنها سه نفر از بیست و سه نفر دوره‌ی ما در کنکور دانشکده‌ی  فنّی دانشگاه تهران قبول شدند که جواهریان یکی از آنها بود. او در رشته‌ی مهندسی راه و ساختمان نزد استادانی مانند مهندس حامی و مهندس شالچیان به تحصیل پرداخت، اما پس از فراغت از تحصیل، تا آ‌‌ن‌جا که به یاد دارم، هرگز به کار مهندسی مشغول نشد."*

به دلیل آن که در دوران شاه ساختارهای حکومتی و نهادهای دولتی، فعالیتهای سازمان‌یافته‌ی مذهبی و دینی نداشتند و بعضاً مانع انجام آنها بودند، این‌گونه فعالیت‌ها در میان علاقمندان بدین امور رنگ و بوی دیگری داشت و به صورت خودجوش و مردمی انجام می‏گرفت. شکل‏گیری فعالیت‌های مذهبی اعم از تشکیل محافل و مجالس دینی و هیأت‌های مذهبی متکی بر خواست و اراده‌ی مردم بود و با هزینه‌ی شخصی آنان اداره می‏شد. این مجالس در مساجد و هیأت‌های بعضاً کوچک محلی یا در منازل مردم و بزرگان و روحانیون به صورت خانگی و محفلی برگزار می‏شد. از جمله‌ی این فعالیت‌ها تشکیل جلسات درس و بحث علوم دینی و حوزوی بود که بیشتر در منزل علما و یا شاگردان آنها تشکیل می‏ شد.

سفر حج


پدر نیز از این قافله عقب نماند و اهتمام فراوانی به تحصیل علوم دینی و فلسفی نشان داد و از محضر علما و بزرگان آن دوران بهره‏ها برد و از نَفَََس گرمشان مستفیض گشت. بزرگانی چون: شهید بزرگوار علامه مطهری، آیت الله داوودی، آیت الله مجتهدی، آیت الله شریعتمدار – که هنوز هم در مدرسه‌ی مروی تهران(تحت مدیریت آیت الله مهدوی کنی) به تدریس، و در مسجد محله درخونگاه تهران به اقامه‌ی نماز جماعت اشتغال دارد و ...

هم‌چنین پدر با بزرگانی چون آیت‌الله جاودان هم‌درس بود و ظاهراً مدتی مباحث ریاضیات را با یک‌دیگر آموخته و پی‌گیری می‏ نمودند.

"او در دوران تحصیل در دانشکده‌ی فنی به تدریج به تحصیل علوم دینی و فلسفه‌ی اسلامی گرایش ‏بیشتری پیدا کرد. در آن سال‌ها، از درس‌های حاج شیخ محمّدتقی شریعتمداری -که خود از شاگردان شهید مطهری بود-  استفاده می‌کرد. پس از فراغت از تحصیل در دانشگاه، به تحصیلات حوزوی اهتمام بیشتری ورزید و علاوه بر حضور در حوزه‌ی علمیه‌ی آیت‌الله مجتهدی سال‌ها از محضر درس آقای داوودی استفاده کرد و فقه و اصول را به صورت منظم و مستمر آموخت. جواهریان به استاد شهید مطهری ارادت و علاقه داشت و از محضر آن استاد، به ویژه از درس‌های فلسفی "الهیات شفا" بهره برده بود. در این سال‌ها، در کنار تحصیل دروس دینی، در مدرسه‌ی علوی نیز تدریس می‌کرد."*



بدین ترتیب پدر به دلیل فعالیت‌های مذهبی و سیاسی دوران انقلاب و نیاز آن زمان، خصوصاً ارتباطی که پدر با شهید بزرگوار آیت‌الله مطهری پیدا کرد و ظاهراً به توصیه‌ی ایشان به تحصیل علوم حوزوی و دینی روی آورد و فعالیت‌های خود را تا پایان عمر در همین مسیر ادامه داد. شاید ایشان می‏ توانست مانند دیگر مهندسان مسیر تحصیلی و کاری خود را در راه مهندسی و ساخت‌و‌ساز ادامه دهد و به مال و مکنت شایانی دست یابد. البته ایشان ظاهراً مدت کوتاهی به کار مهندسی مشغول شد که هنوز پس از سال‌ها، نوشته ‏ها و نقشه ‏های آن دوران در اتاق ایشان موجود است، ولی به دلیل مغایرت این کار با روحیه و سلایق ایشان، این مسیر را تغییر داد.

            پدر، گاهی برای من از رفت و آمدها و برنامه ‏های زیارتی، سیاحتی و تفریحی با دوستان دوران جوانی می‏گفت. از زیارت اماکن مقدسه چون حضرت عبدالعظیم و ... تا رفتن به کوه‌نوردی و مسافرت‌های تفریحی. از جمله‌ی کسانی که پدر با او دفعات متعددی به کوه و زیارت  حضرت عبدالعظیم رفته بود، دکتر سروش بود.

پدر خاطرات زیادی با سروش داشت از روحیه‌ی مذهبی و تقیدات دینی او بسیار می ‏گفت و تا این اواخر ضمن مخالفت جدی با افکار و رفتار او، اظهار تأسف دریغ‌آلودی از سیر زندگی و اندیشه‌هایش داشت؛ هم‌راه با یک نگرانی دردمندانه برای یک دوست قدیمی. می‏گفت سروش بچه بسیار باهوش و باتقوایی بود و همواره برایش این سؤال مطرح بود که چرا سرنوشت دکتر سروش چنین شد. می‏گفت پس از اولین سفری که سروش حدود سالهای دهه‌ی 50 شمسی به انگلیس رفت، در بازگشت و در اثنای یک سخن‌رانی، حرف‌های تازه و شگفت‌آوری زد در باب تاریخی ‏نگری و کثرت ‏گرایی و پلورالیسم که پایه شکل ‏گیری تفکرات بعدی او شد. همان سال‌ها و در زمان انقلاب فرهنگی -که سروش عضو شورای یادشده بود- ارتباطاتی با او داشت و نامه‏ هایی میانشان رد و بدل می‏ شد. پدر در این نامه ‏ها در نقد افکار سروش نکاتی را به او گوشزد نموده بود. ظاهراً یکی از این نامه‏ ها برای سروش قابل تأمل بود چون پدر می‏ گفت پس از گذشت حدود دو سال از نگارش نامه -که سروش ظاهراً به سفر خارجی هم رفته بود- وقتی هم‌دیگر را ملاقات می‏کنند، هنوز نامه‌ی پدر در کیف سروش بود و درباره‏ اش تأمل نموده و شاید برخی مباحث را پذیرفته بود. شاید این ارتباطات تا مدتی بعد ادامه یافت ولی بعد از آنکه سروش به کلی مسیر زندگی و افکار خود را تغییر داد، این رابطه هم به سردی گرایید.


***


بعد از انقلاب، پدر به دلیل سابقه و تجربه در آموزش معارف دینی و تربیت شاگردان فراوان در مدرسه‌ی علوی، به سازمان پژوهش و تألیف کتب درسی وزارت آموزش و پرورش رفت و در آنجا موفق شد با هم‌کاری دیگر صاحب‌نظران این حوزه هم‌چون شهید موسوی و دکتر سادات به تألیف کتب دینی آموزش و پرورش بپردازد.

"با پیروزی انقلاب اسلامی، جواهریان فرصت خدمت بیشتر و میدان عمل گسترده‌تری پیدا کرد. او در زمان شهید رجایی، در کنار شهید سیّد کاظم موسوی (معلم سابق دبیرستان علوی) در گروه ‏درس دینی و قرآن سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی به کار برنامه‌ریزی و تألیف کتاب‌های درسی دوره‌های ابتدایی تا تربیت معلم پرداخت. در همین دوران بود که من بار دیگر افتخار مصاحبت و ‏هم‌کاری با او را پیدا کردم. هنگامی‌‌که در اردیبهشت سال 59 ‏به سازمان پژوهش رفتم، او در آن‌جا، در کنار هم‌کاران دیگرش، مهندس سیّد محمّد‌علی سادات و مهندس ابوطالبی، مشغول به کار بود. زان ‏پس، تا سیزده سال، من و او در آن سازمان با هم کار کردیم. با حضور او در مدیریت گروه درس دینی ‏و قرآن، خیال من از بابت این درس‌ها راحت بود و با خلوص عقیدت و پاکی نیت و استحکام فکری که در او سراغ داشتم می‌دانستم که انحراف فکری و دینی در کتاب‌های درسی این گروه راه نخواهد یافت. تلاش او در برنامه‌ریزی و تألیف ده‌ها جلد کتاب درسی، برای مدرسه‌ها و مراکز تربیت معلم، تلاشی خدایی و انقلابی و ثمربخش بود."*

سال‌ها گذشت و پدر همچنان کارمند سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی بود. روزها به سرکار می‌رفت و شب‌ها پس از یک روز تلاش خستگی ‏ناپذیر به خانه برمی ‏گشت. ولی به نظر می‏ رسید بعد از چند سال فعالیت مجدانه، به دلیل برخی مسائل کاری و برخی مشکلات شخصی آنطور که باید و شاید نمی تواند به کار و فعالیت مورد علاقه و متناسب با توانش بپردازد. یک روز وقتی از خانه خارج شد پس از دقایقی بازگشت و ما فهمیدیم که این رفتنش صوری بوده و چند روزی است که به سرکار نمی‌رود. من هیچ‌گاه علت اصلی آن را نفهمیدم. از آن پس پدر تا آخر عمر دیگر به سر کار نرفت. می‏ دانستم که از زندگی کارمندی بیزار بود و پیچ‌و‌خم‏های اداری روحش را فرسوده می‏ نمود. افتادن پدر در این مسیر و فشارهایی که در طول این سال‌ها به او وارد شده بود و شاید ملاحظات و عوامل دیگری باعث عوارض جسمی و روحی بعضاً طاقت‏ فرسایی برایش گشته بود به گونه‏ ای که بعد از بازنشستگی دیگر به سر کار نرفت و در منزل گوشه‌ی عزلت گزید. رابطه‏ اش با دوستان و آشنایان خیلی زیاد نبود. حالتی درونی داشت و کمتر با کسی درباره منویات و افکار ضمیرش صحبت می‏ نمود. اما اگر کسی از اطرافیان بنای صحبت و درد دل با او را داشت در حد توان پذیرا بود. سالها بعد یکی از دوستان پدر به ما گفت که پدرتان باز نشسته نیست بلکه ایشان بازِ نشسته است. و ما خیلی منظورش را متوجه نشدیم.

آخر این نسل اتفاقات مهمی را پشت سر گذاشته و هم‌زیستی با انسان‌های بزرگ و بلندهمتی را تجربه نموده بود. فشارهای زیادی را در فعالیت‌های پیش از انقلاب و کارهای پس از انقلاب در نهادهای انقلابی تحمل کرده بود که در روحیه و سلامتی و اعصاب و روانش تأثیر به‌سزایی می ‏گذاشت. آرمانها و آرزوهای بلند و سترگی داشت که در کوچه پس کوچه ‏های تنگ و تاریک سازمانهای دولتی و سازوکارهای رسمی و اداری نهادهای حکومتی رنگ می‏ باخت!

"جواهریان، سال ها پیش از سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی بازنشسته شده بود و به سراغ ‏شغل دیگری نرفته بود. او مدت ها از بیماری رنج می برد اما در تحمّل درد و رنج بسیار صبوری نشان ‏می داد. وقتی در دیدارهای دسته جمعی دوره‌ی ما که همه‌ساله در ماه مبارک رمضان برگزار می‌شود حاضر می‌شد، همه از دیدنش خوش‌حال می‌شدیم. چهار پنج سال قبل، یک نسخه از ترجمه‌ی قرآن خود را قبل از چاپ برای او فرستادم و او، به تقاضای من، درباره‌ی ترجمه‌ی بعضی از آیات، اظهار نظر عالمانه‌ای کرد که برای من مغتنم بود."*


دوره علوی-سال 92 شمسی 

افطاری منزل دکتر کمال خرازی - سال 90


البته پدر تا آخر عمر به مطالعه و تحقیق و کار علمی در منزل ادامه داد. مطالعات قرآنی و روایی خوبی داشت و به برخی از منابع تفسیری و حدیثی مسلط بود. در جمع‌های خانوادگی به مناسبت‌های مختلف روایتی می‏خواند و تفسیر می‏نمود. گاهی در مجالس مذهبی که در منزل اقوام تشکیل می‏شد، سخن می‌راند و با توجه به تحصیلات حوزوی خود پاسخ‌گوی سؤالات شرعی و مسائل فقهی دوستان، بستگان و آشنایان بود. امام نماز جماعت‌ها و پای ثابت خواندن دعای سفره بعد از خوردن غذا در جمع‌های فامیلی بود. "... بحق سید العرب و العجم(ص)"‌گفتنش هنوز در گوش افراد فامیل طنین‌انداز است.

پدر از جهاتی دل‌بسته و شاید وابسته به سنت بود و تا جایی که به یاد دارم هیچ‌گاه با زندگی مدرن کنار نیامد. از ابزار جدید به ضرورت استفاده می‏کرد. سال‌ها در یک خانه‌ی قدیمی که یک حیاط و یک حوض کوچک با ماهی ‏های قرمز داشت، می‌زیست. به گلکاری و پرورش گیاهان بسیار علاقه داشت و کار روزمره‏ اش شده بود. بطوری که باغچه و حیاط و حتی داخل خانه پر از گل و گیاه و گلدان گشته بود. نهال خرمالویی که چند سال پیش آن را کاشته و برای به بار نشستنش زحمت زیادی کشیده بود و سالی چند دانه خرمالو بیشتر نمی‏ داد، درست در پاییز بعد از رفتنش به طرز عجیبی پر از خرمالو شده بود!



پدر کمتر به فکر تغییر وضع موجود بود. در شرایطی که اطرافیان و مردم جامعه با سرعت نسبتاً زیادی به تغییر و تحول در شیوه و ابزار زندگی خصوصا از دهه هفتاد به بعد -  می ‏پرداختند، ایشان به حفظ وضع موجود اهتمام می‏ ورزید. البته تحمل این شرایط گاهی برای ما و اطرافیان دشوار و ملال‌آور بود و باعث مشکلاتی می‌شد ولی در عین حال سبب‌ساز حفظ برخی از اصول و مبناها و سنت‌ها می‏ گشت. اگر بخواهم مهم‌ترین و پرچالش ‏ترین مسائل نسل بچه‏ های دهه‌ی شصت را نام ببرم، قطعاً نوع مواجهه با تفکر و فرهنگ مدرن و شیوه زندگی در شرایط جدید و اختلاف نگاه به این مسئله در میان نسل‌ها، یکی از آن‏هاست.

 

پدر در این ماههای آخر با مراجعه به یک پزشک سنتی، سلامتی خود را به طور نسبی بازیافته و شاید بهترین دوران عمر خود را از لحاظ سلامت جسمی و روحی می‏ گذراند. چند روز قبل از رفتنش، روزی بر سر بالینش رفتم و دیدم به طرز عجیبی گریه می‏کند. گریه ‏ای که شاید من در این سی سال همزیستی نظیرش را ندیده بودم. این گریه حدود یک روز جریان داشت و پدر با کسی حرف نمی ‏زد. من هیچوقت علت واقعی‏ اش را نفهمیدم. شاید از چیزی متأثر شده بود. فقط در لحظه اولی که بالای سرش رسیدم به آرامی به من گفت: "می‏خواهم بمیرم!" و دیگر هیچ نگفت ...

 

پدر انقلابی بود! از آن "پنجاه‌وهفت"ی‌ها! از آن‌هایی که گاه تحمل و درک افکار و قضاوت‌هایشان سخت می‌نمود. مشتری قدیمی "کیهان" بود و تا جایی که به یاد دارم اکثر روزها یک نسخه روزنامه‌ی کیهان می‏ خرید و به خانه می‏ آورد. در این چند ماه آخر و مدتی قبل از انتخابات ریاست جمهوری 92 روزی به پدر گفتم چرا شما فقط کیهان می‏ خوانید؟ این باعث می ‏شود که فقط از یک دیدگاه به مسائل جامعه بنگرید و صحبتهای جناح مقابل را نشنوید و یک‌طرفه قضاوت کنید. ایشان حرف مرا قبول نمی ‏کرد به گونه ‏ای که حالت مشاجره ‏ای میان ما پدید آمد و من با ناراحتی و اعتراض محضرش را ترک گفتم. چند روز بعد دیدم پدر آمد و یک روزنامه‌ی شرق دستش بود. اتفاقی عجیب و بی سابقه بعد از سالها زندگی! شاید خانواده و اطرافیان فکر می‏ کردند که من سبب گمراهی پدر شده‏ ام و به من بدبین شده بودند. نمی‌دانم پدر به خاطر دل من روزنامه را خریده بود یا واقعاً حرفهای مرا پذیرفته بود! چند بار دیگر هم این اتفاق ادامه یافت و پدر در کنار "کیهان"، "شرق" هم می‏ خرید. ولی یک روز پدر آمد و گفت که من دیگر روزنامه نمی‌خرم. نه کیهان نه شرق. هرکس روزنامه می‏خواهد خودش بخرد!


***


در پایان می توان گفت که آنچه برایم مسلم است اینست که در طول حدود سی سالی که با ایشان زندگی کردم، پدر در اصول اعتقادات و کلیات مواضع سیاسی و اجتماعی اش هیچگاه تغییری ایجاد نشد و بر مواضع و اصولی که به نظرش درست می‏ آمد با وجود برخی ملامتها و مخالفتهای دیگران، با جدیت پای می‏ فشرد و سعی می نمود از آن اصول با منطقی استوار دفاع ‏نماید.

و این برای فردی که شاهد اتفاقات و حوادثی شگرف در اطراف خود و نظاره‏ گر تغییر مواضع و عقاید عجیب و بنیادین برخی از دوستان و آشنایانش بود، کم دستاوردی نبود ...

 

 "جواهریان به انقلاب اسلامی عقیده و علاقه داشت و پیرو راستین امام و رهبری بود. نه در اعتقادات دینی و نه در مواضع سیاسی به اصطلاح "شذوذات" نداشت. او یک انسان والا و باتقوا بود که ‏از شهرت می گریخت و سکوت و گوشه‌گیری را دوست می‌داشت. همین خصوصیت سبب شده بود ‏تا قدر و منزلتش ناشناخته بماند. مرگش دور از انتظار و فقدانش دردناک و تلخ بود. اگر بگوییم ‏جواهریان در میان سنگ‌های قیمتی مدرسه‌ی علوی یک دُردانه بود گزاف نگفته ایم. بی گمان جای او در جمع دوستان هم‌دوره‌ای‌اش همیشه خالی خواهد ماند و کسی با خصوصیات او به آسانی پیدا نخواهد شد."*


بخشی از وصیت نامه


 

روحش در جوار اجداد طاهرینش (علیهم السلام)  قرین رحمت الهی؛

و یادش گرامی باد.


الفاتحه مع الصلوات



 

 




سید مصطفی رضائی جواهریان

تهران - بهمن ماه 92

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 پی‌نوشت:

* برگرفته از متن دکتر غلامعلی حدادعادل به مناسبت درگذشت مهندس "سید محمدعلی رضائی جواهریان"

* گزیده ای از این مطلب در شماره اخیر نشریه "هابیل" (شماره 12 بهار93)  در پاتوق "پدرها" با عنوان "بازِ نشسته" به چاپ رسیده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۲۰:۵۶
سید مصطفی رضایی

اشاره: این مطلب را سال گذشته دکتر غلامعلی حداد عادل بمناسبت وفات مرحوم پدرم نگاشته اند.



‏باسمه تعالی

 

‏ در دلم بود که بی دوست نمانم هرگز

‏چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

"حافظ"

"به یاد یار دیرین"

 

‏دوست و یار دیرین و نازنین ما، آقای مهندس جواهریان، شامگاه روز دوشنبه نهم اردیبهشت ‏سال یکهزار و سیصد و نود و دو در تهران در گذشت. وی همدورۀ تحصیل دبیرستانی ما در مدرسۀ علوی بود. آشنایی من با او دقیقاً از روز اول مهرماه سال 1336 آغاز شد و پنجاه و شش سال دوام یافت.

‏جواهریان متولد سال 1323 ‏هجری شمسی بود و به هنگام مرگ شصت و نه سال داشت. نام کاملش ‏سیّد محمّد علی رضایی جواهریان بود. مادرش دختر آیت الله حاج زین العابدین سرخه ای و پدرش باجناق آیت الله مهدوی کنی بود، که روحانی و اهل منبر و محراب بود. خود او هم، از همان سال اوّل دبیرستان علوی، تا سال ها، به جای کُتِ معمولی، قبا به تن می کرد؛ لباسی که حاکی از آن بود که وی به یک خانوادۀ روحانی تمام عیار تعلق دارد.

‏جواهریان، در شش سال تحصیل خود در مدرسۀ علوی، عموماً شاگرد اوّل کلاس بود. در ‏سال 1342 تنها سه نفر از بیست و سه نفر دورۀ ما در کنکور دانشکدۀ فنّی دانشگاه تهران قبول شدند که جواهریان یکی از آنها بود. او در رشتۀ مهندسی راه و ساختمان نزد استادانی مانند مهندس حامی و مهندس شالچیان به تحصیل پرداخت، اما پس از فراغت از تحصیل، تا آنجا که به یاد دارم، هرگز به کار مهندسی مشغول نشد.

‏جواهریان ذهنی نیرومند و روشن و طبعی عقلانی و منطقی داشت. فهم ریاضی او بسیار خوب بود و در درک مسائل فلسفی و منطقی از استعداد و توانایی بالایی برخوردار بود. به ورزش علاقه ای نشان نمی داد و چندان اهل هنر و ادبیات نبود، اما نثر فارسی اش بی عیب بود. او در همه درس ها موفق ‏بود و در علوم و ریاضیات و درس های دینی و زبان خارجی، چه انگلیسی و چه عربی، تقریباً سرآمد بود.

‏با این همه، آنچه مخصوصاً سبب شده تا یاد او در خاطر و خاطرۀ دوستان همدوره و همکلاسش باقی بماند و تثبیت شود، اخلاق و شخصیت اوست. جواهریان موفقیت در درس و تحصیل را با اخلاق شایسته و اعتقادات بایستۀ خود زینت داده بود. او نه تنها در تحصیل بلکه در پاکی و دینداری هم نمونه بود. از همان آغاز نوجوانی با متانت و باوقار بود. ما که پنجاه و شش سال با او دوست ‏بودیم می توانیم بگوییم که گناهی از او ندیدیم. انسانی سلیم النّفس و اخلاقی بود که از هرگونه پلیدی ‏و نادرستی دوری می جست و از غیبت و تهمت پرهیز می کرد. اهل شور و شرّ نبود، بلکه اهل تقوا و طهارت بود. آقایان روزبه و علامه، که مؤسسان مدرسۀ علوی و معلمان و مربیان اصلی ما بودند، او را ‏دوست می داشتند و به او احترام می گذاشتند.

‏یکی از خاطره های به یادماندنی من از او به نخستین سال پس از فارغ التحصیلی همۀ ما از ‏دبیرستان علوی و ورودمان به دانشگاه، یعنی به سال تحصیلی 43-42 باز می گردد. در آن سال، ما ‏تصمیم گرفتیم برای ادای دین به مدرسه یک مجلۀ دیواری برای دبیرستان به وجود آوریم. نام این مجله را "برای شما" ‏گذاشتیم و مطالب انتخاب شده برای مجله را در صفحات یک کلاسور با خط نستعلیق بسیار خوب محمد جواد طهماسبی که همدورۀ ما بود می نوشتیم و دو صفحۀ مقابل کلاسور را در ویترینی در مقابل چشم دانش آموزان قرار می دادیم. این کلاسور هر روز ورق می خورد و صفحۀ ‏تازه ای گشوده می شد. هیئت تحریریۀ این مجله هر هفته شب های جمعه در منزل جواهریان جلسه ‏داشت. آنجا دربارۀ انتخاب مطالب و نحوۀ عرضۀ آنها و چیدمان صفحات و نقاشی ها و کاریکاتورها (که زحمتش را مهندس جواد شهید کلهری می کشید) با هم مشورت می کردیم.

‏خانۀ پدری مهندس جواهریان، که در آن زمان دانشجوی سال اوّل دانشکدۀ فنی بود، در کوچه ای قدیمی واقع در میدان باغ پسته بک محلۀ امامزاده یحیی بود، خانه ای بسیار کوچک و بسیار ساده. ما یک سال تمام هر هفته در یک اتاق کوچک سه در چهار جمع می شدیم و برای او و خانوادۀ محترمش مزاحمت داشتیم و او با خوشرویی و اعتقاد راسخ به درستی و ضرورت آن کار پذیرای ما می شد. سهم او در آن همکاری شیرین و دوستی باصفای دوران جوانی فراموش ناشدنی است.

او در دوران تحصیل در دانشکدۀ فنی به تدریج به تحصیل علوم دینی و فلسفۀ اسلامی گرایش ‏بیشتری پیدا کرد. در آن سال ها، از درس های حاج شیخ محمّد تقی شریعتمداری، که خود از شاگردان شهید مطهری بود، استفاده می کرد. پس از فراغت از تحصیل در دانشگاه، به تحصیلات حوزوی اهتمام بیشتری ورزید و علاوه بر حضور در حوزۀ علمیۀ آیت الله مجتهدی سال ها از محضر درس آقای داوودی استفاده کرد و فقه و اصول را به صورت منظم و مستمر آموخت. جواهریان به استاد شهید مطهری ارادت و علاقه داشت و از محضر آن استاد، به ویژه از درس های فلسفی "الهیات شفا" بهره برده بود. در این سال ها، در کنار تحصیل دروس دینی، در مدرسۀ علوی نیز تدریس می کرد.


با پیروزی انقلاب اسلامی، جواهریان فرصت خدمت بیشتر و میدان عمل گسترده تری پیدا کرد. او در زمان شهید رجایی، در کنار شهید سیّد کاظم موسوی (معلم سابق دبیرستان علوی) در گروه ‏درس دینی و قرآن سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی به کار برنامه ریزی و تألیف کتاب های درسی دوره های ابتدایی تا تربیت معلم پرداخت. در همین دوران بود که من بار دیگر افتخار مصاحبت و ‏همکاری با او را پیدا کردم. وقتی که در اردیبهشت سال 59 ‏به سازمان پژوهش رفتم، او در آنجا، در کنار همکاران دیگرش، مهندس سیّد محمّد علی سادات و مهندس ابوطالبی، مشغول به کار بود. زان ‏پس، تا سیزده سال، من و او در آن سازمان با هم کار کردیم. با حضور او در مدیریت گروه درس دینی ‏و قرآن، خیال من از بابت این درس ها راحت بود و با خلوص عقیدت و پاکی نیت و استحکام فکری که در او سراغ داشتم می دانستم که انحراف فکری و دینی در کتاب های درسی این گروه راه نخواهد یافت. تلاش او در برنامه ریزی و تالیف ده ها جلد کتاب درسی، برای مدرسه ها و مراکز تربیت معلم، تلاشی خدایی و انقلابی و ثمربخش بود.

‏جواهریان، سال ها پیش از سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی بازنشسته شده بود و به سراغ ‏شغل دیگری نرفته بود. او مدت ها از بیماری رنج می برد اما در تحمّل درد و رنج بسیار صبوری نشان ‏می داد. وقتی در دیدارهای دسته جمعی دورۀ ما که همه ساله در ماه مبارک رمضان برگزار می شود حاضر می شد همه از دیدنش خوشحال می شدیم. چهار پنج سال قبل، یک نسخه از ترجمۀ قرآن خود را قبل از چاپ برای او فرستادم و او، به تقاضای من، دربارۀ ترجمۀ بعضی از آیات، اظهار نظر عالمانه ای کرد که برای من مغتنم بود.

‏جواهریان به انقلاب اسلامی عقیده و علاقه داشت و پیرو راستین امام و رهبری بود. نه در اعتقادات دینی و نه در مواضع سیاسی به اصطلاح "شذوذات" نداشت. او یک انسان والا و باتقوا بود که ‏از شهرت می گریخت و سکوت و گوشه گیری را دوست می داشت. همین خصوصیت سبب شده بود ‏تا قدر و منزلتش ناشناخته بماند. مرگش دور از انتظار و فقدانش دردناک و تلخ بود. اگر بگوییم ‏جواهریان در میان سنگ های قیمتی مدرسۀ علوی یک دُردانه بود گزاف نگفته ایم. بی گمان جای او در جمع دوستان همدوره ایش همیشه خالی خواهد ماند و کسی با خصوصیات او به آسانی پیدا نخواهد شد.

درگذشت او را، مخصوصاً، باید به همسر با فضیلت و فرزندان عزیزش تسلیت بگوییم و برای ‏او، در پناه رحمت الهی، طلبِ علوِّ درجات و مغفرت کنیم.

 

‏غلامعلی حدّاد عادل


 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۵۰
سید مصطفی رضایی


مرثیه‌ای در فراق

بهار آمد که غم از جان برد، غم در دل افزون شد

چه گویم کز غم آن سروِ خندان، جان و دل خون شد

گــــروه عــــاشقان بستند محملهــا و وارستند

تو دانـى حال ما واماندگان در این میان چون شد

... این چند روز که مهمان شهیدان بودیم چه خوب پذیرایمان بودند. تو گویی از زمین و تعلقاتش رها گشته و عروجی شگفت به مرتبه آن شاهدان یوم الحساب داشتیم.

به آن عهد قدیم رجعتی داشتیم و حصار زمان را دریده بودیم. همان زمانی که ما را با خود برده بود. ولی شهدا مانده بودند در لازمان و لامکان، برنشسته بودند در کرانه ازلی و ابدی وجود.

اما در این زمانه عسرت و دوران ابتلائات روزگار جا دارد که در فراق آن بزرگ مردان تاریخ نغمه‌ای ساز کنیم. جا دارد که از دوریشان شکوه کنیم و مرثیه‌ای بسراییم.

جا دارد که شکایت کنیم از دوری چمران و آن همت بلندش و آن نفسهای آخرینش!

کجایند آن مردانی که عزمشان بر عمل در طریق صواب و شناخت زمان و پیروی از ولی زمانه بود.

آن بزرگ مردانی که بیش از آنکه شعار دهند و بخواهند به امام "امام" بگویند، در اندیشه درک کلامش و یافتن مبادی صدور فرامین او و طریقه اجرای آن به بهترین شکل ممکن بودند.

آنان که از خود نام و نشانی نمی‌گذاشتند و در راه نیل به هدف والای خود سر از پا نمی‌شناختند و هیچگاه نظم و انضباط و دقت و موشکافی در کارها را فدای برداشتهای غلط خود از معنویات نمی‌کردند.

جا دارد که شکوه کنیم از جدایی سردار بزرگ هور، علی هاشمی!

آن مردی که برای انجام عملیات و حمله به دشمن به اطلاعات کلی و فنون کلاسیک نظامی بسنده نمی‌کرد و ماهها به شناسایی دقیق هورالعظیم و تمام آبراهها و مسیرهایش می‌پرداخت.

آری او توکلش بر خدا بود ولی در کار خود به بهانه توکل بر خدا و توسل به اهل بیت علیهم السلام و ادب مع الله و نیت خالص! کوتاهی نمی‌کرد و مانند یک مجاهد متفکر تمامی اسباب مادی لازم برای انجام عملیات را فراهم می‌نمود. او می دانست که أبی الله أن یجری الامور الا بأسبابها.

جا دارد که از دوری آوینی ناله سر دهیم. آن سید شهیدان اهل قلم.

همو که با شناختن زمانه خود، رسالت تاریخی خویش را انجام داد. همو که به تحلیلهای ظاهری و سطحی از حوادث دهر قانع نشد و به حقیقت وقایع از پس حجاب غفلت نگریست و آن را برای مردمان شرح داد. آری او فقط به تکرار حرفهای ولی خود نپرداخت که با تحلیل دقیق و عمیق به اثبات و تبیین آن اندیشه‌ها پرداخت.

ای کاش اصلا قدم در این سفر و در این معرکه عظیم و گردابی چنین حائل نمی‌گذاشتیم.

کاش آن شکوه و عظمت را و آن فداکاریها و ایثارها را هرگز درک نمی‌کردیم تا از دوریشان این چنین آشفته نگردیم ...

حجاب از چهره دلـــــدار ما، باد صبـا بگرفت      چو من هرکس بر او یک دم نظر افکند، مجنون شد

گرچه از محضر شهیدان شرمنده‌ایم که آنطور که باید با آن حماسه‌ای که خلق کردند آشنا نگشتیم. شرمنده‌ایم که از خرمشهر گذشتیم و نفهمیدیم که چه خونهایی و چگونه و برای چه بر در و دیوار شهر ریخته شده است. شرمنده‌ایم که حق معرفت حماسه فاو و شلمچه و فکه و طلاییه و ... را بجا نیاوردیم.

ای شهیدان به محضرتان شکوه می‌کنیم از دوستان با انگیزه و بی‌کفایت! شکایت داریم از دوریها و جداییها و انشقاقها. از خودسریها و کج فهمیها و بی مسئولیتیها! از آنان که با عملکرد ناصواب خود و گفتارهای نسنجیده‌شان و با تحجر و واپسگرایی و نشناختن زمانه و اقتضائات آن، آبرویی برای ولایتمداران باقی نمی‌گذارند. آنان که با کمترین اشتباه دیگران عرصه را بر آنان تنگ می‌نمایند ولی خود بزرگترین اشتباهات را مرتکب شده و دم برنیاورده و هیچ انتقاد و تذکری را برنمی‌تابند.

ای شهیدان تاکی باید از خود سریها و بدکاریها و بی مسئولیتیها خون دل خوریم و بسازیم. برما مپسندید که وحدتمان به کثرت گراید. آن انگیزه و توانی که باید صرف مقابله و مجاهده با دشمنان واقعی این انقلاب گردد، در اثر این ندانم کاریها صرف در مشاجرات و اختلاف درونی می‌گردد. آیا آن روز که باید به جنگ دشمن غدار برویم برایمان رمقی باقی خواهد ماند؟

نگذارید که به خاطر این کج‌اندیشیها و کج‌رفتاریها، دوستان یوم العسر و گرمابه و گلستان، رو در روی هم قرار گیرند.

کجایند آن کسانی که بجای آنکه از دور و فقط از طریق رسانه‌های مصلحت‌گرا و انتزاعات ذهنی خویش با مشکلات جامعه مواجه شوند، چون شهید هاشمی‌ها از نزدیک به بررسی و شناخت و تحلیل مشکلات و معضلات و مسائل جامعه پرداخته و با تفکر و تأمل و مجاهدت برای رفع آنها برنامه‌ریزی کرده و خود نیز در راه انجام آن برنامه‌ها و به نتیجه رساندن آنها تا سرحد توان تلاش نمایند.

ای شهیدان شما بهتر میدانید که خود بیشتر از دیگران گرفتار این نقایص و مشکلات بوده و لایق شماتتیم. ولی چه کنیم که درد مسئولیت و ملامت عقل و وجدان، روحمان را به سختی می‌آزارد و نمی‌توانیم در برابر این اشتباهات سکوت نماییم.

ولی ای کاش این قدر از شما دور نبودیم و درد غربت و بی‌یاوری و فقدان انسانهای آزاده و دردمند و زمان شناس تا این حد روز روشنمان را به شب تار مبدل نمی‌کرد ...

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره‌گون شد خضر فرخ‌پی کجاست

خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهرِ یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند

کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش

از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد؟

خداوندا! نهال وجودمان را در این عهد شباب و بهار عمر به ثمر رسان و چاره‌ای بیندیش که میوه و ثمره آن تا تازه و نورس است و باب میل، چیده شده و بر شاخسار آن نگندد. هنگامه درو و فصل برداشت آن را به عهد پیری و فصل خزان مینداز!

خداوندا! این دوری و فراق را بر ما مپسند و ما را به همراه یارانمان پس از مجاهدتی عظیم در معرکه‌ای دیگر و امتحانی قریب به آن قافله‌ای که از آن جامانده‌ایم برسان!

چرا که اگر دچار این صیرورت نگردیم معلوم نیست که عاقبت امرمان به کجا ختم گردد ...

ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا فانصرنا علی القوم الکافرین.

سال نو مبارک!

بهار91

 پادگان دوکوهه - فروردین 86

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۵۲
سید مصطفی رضایی
        اشاره: این مقاله در تاریخ 17 مهرماه 92 در تالار فارابی دانشگاه هنر ارائه شده است که تلخیصی از مقاله اصلی اینجانب می باشد.
در این مقال کوشش شده است با کنکاشی حکمی - فلسفی و با نظری به آرای شهید آوینی، بتوان به رهیافتی بر تحلیل و تسخیر داستان - به مثابه یکی از ذاتیات سینما- دست یافت.                              
مقدمه
از امتیازات هر مکتب اندیشه ای و هر دستگاه فکری آنست که در مواجهه با پدیده ها و اشیاء عالم، فقط نقشی مصرف کننده و منفعل نداشته و بتواند با شناخت تحلیلی آن پدیده، نسبت آن را با انسان مشخص نماید. البته بدیهی است که پیش از آن باید نسبت انسان را با عالم و جایگاه و نقش او را در نظام هستی تبیین نموده باشد. پس هر مکتب فکری که بتواند با نگاهی جامع، مقولات و پدیده های بیشتر و جدیدتری را تحلیل نموده و آنها را در جهت غایات خود تسخیر نماید از قابلیت و قدرت بیشتری برای تکامل و بقا برخوردار است. و لازمه آن هم اینست که برای شناخت پدیده ها ابتدا نظر به ماهیت و ذات آنها داشته باشد نه فقط کارکرد و کاربرد آنها ...

بشر امروز، جز معدودی از متفکران ـ آن هم متفکرانی که با تفکر عرفان نظری می‌اندیشند ـ قرن‌هاست که از این نحوه‌ی تفکر دورافتاده‌اند و درباره‌ی اشیاء فقط به کاربرد و کارآیی آنها می‌اندیشند، حال آنکه تفکر دینی اصلاً انسان را به سوی پرستش از ذات اشیاء و ماهیت آنها می‌راند.[1]

ماهیت سینما

سینما یکی از پدیده های عالم جدید است؛  هنر-صنعتی زاییده تکنولوژی دوران مدرن که در میان صنایع هنری معاصر بی‌نظیر است. در هنرهای دیگر مانند موسیقی، نقاشی، عکاسی، گرافیک، معماری، شعر، مجسمه‌سازی، داستان‌نویسی و ... صاحب اثر تنها به ایجاد یک یا چند شیء از قبیل صوت و تصویر و متن و ماکت و سازه و ... می‌پردازد ولی در هنر سینما، سازنده فیلم دست به خلقت یک عالم و نظام وجودی جدید می‌زند که ابتدا در ظرف صور مثالی فیلمساز تعین یافته و پس از تولید، چون عرضی بر پرده سینما ظهور می‌یابد. پس فیلم سینمایی به نوعی "خیال منتشر" خالق اثر می باشد. البته سینما از این جهت شباهتی با داستان و رمان داشته و متأثر از آن است.

در نظرگاه فلسفی و منطقی برای تعریف حقیقی و تحلیل اشیاء باید به اجزاء حقیقی و ذاتیات آن شیء پی برد. هر شیء از دو بخش اصلی تشکیل شده که یکی عام و مشترک با برخی از اشیاء دیگر است و دیگری خاص بوده و متعلق به همان شیء است. که اولی را "جنس" و دومی را "فصل" وجودی آن پدیده می نامند.

با عطف نظر در ماهیت سینمای داستانی شاید بتوان گفت که فیلم سینمایی در واقع همان داستانی است که مصور گشته و از حاصل این فرآیند فیلمنامه پدید آمده است که دستمایه اصلی ساخت یک فیلم داستانی می‌باشد. پس با نگاه منطقی مسامحتاً می‌توان گفت که داستان در واقع "جنس" سینما بوده و مصور شدن داستان به نوعی "فصل" سینماست که آن را از گونه‌های دیگر داستان متمایز می‌سازد. که این هردو، ذاتیات سینما را تشکیل می دهد.

البته این مصور شدن ابتدا در مرحله نگارش فیلمنامه در ساختار خود داستان صورت گرفته و آن را تبدیل به داستانی تصویری(سناریو) می‌کند. که این داستان تصویری به نوعی صورت تکامل یافته "رمان" در جهت توصیف تصویری می‌باشد که اینها همه متأثر از تحولات عصر تجدد است. در واقع سیر تطور داستان به فیلمنامه در دوران مدرن بدینگونه است که ابتدا داستانِ اجمالی، استعاری و تمثیلی قدیم با توصیف ادبی و تصویرسازی کلامی تبدیل به رمان جدید گشته و سپس رمان با توصیف تصویری، تبدیل به داستان سینمایی یا همان سناریو ‌گردیده است.

ماهیت داستان

داستان و داستان‌سرایی از جمله مقولاتی است که بشر در طول تاریخ با آن سروکار داشته است. داستان در قرآن و روایات و در سنت حکمی فلسفی ما دارای جایگاه قابل توجهی بوده است. در قرآن قصص انبیائی چون حضرت ابراهیم(ع)، حضرت نوح(ع)، حضرت موسی(ع)، حضرت یوسف(ع)، حضرت سلیمان(ع)، حضرت یونس(ع) و ... و سرگذشت برخی از اقوام و شخصیتهای پیشین مانند داستان موسی(ع) و خضر، داستان ذوالقرنین و ... بصورت اجمالی مورد اشاره قرار گرفته و در سنت فلسفی و حکمی ما نیز داستانهایی مانند حی بن یقضان، رساله‌الطیر، سلامان و ابسال، قصه الغربه الغربیه، عقل سرخ، آواز پر جبرائیل، شیخ صنعان، طوطی و بازرگان و ... که توسط حکیمانی چون ابو علی سینا و شهاب الدین یحیی سهروردی، جامی، عطار و ... ذکر گردیده است.[2]

در یک نگاه کلی، داستان یا حکایت از واقعیتی خارجی و قضیه‌ای عینی دارد که در اینصورت ماهیتی کشف‌گونه و حکایتگر دارد. و یا زاییده اندیشه و خیال نویسنده بوده که در اینصورت داستان‌نویسی در واقع نوعی خلق و آفرینش است که اراده فعال خالق در تکوین اثر نقش مستقیم دارد. البته در نوع اول نیز نوع نگاه داستان‌نویس و پیش‌فرضهای ذهنی او در حکایتش از عالم واقع مؤثر است و نویسنده در واقع حکایتگر نگاه خود به عالم خارج می‌باشد. ولی در نوع دوم نویسنده دارای نوعی استقلال بالذات در خلق اثر می باشد.

مقوله داستان در سنت ادبی گذشته دارای چند ویژگی بوده که به برخی از مهمترین آنها اشاره می‌گردد:

ویژگی اول آنست که سیر وقایع داستان و شخصیتهای آن بصورت اجمالی بیان می‌شده است. بدین معنا که صورت ظاهر داستان و تمثیلات آن دارای باطن و حقیقتی بوده است که مخاطب با عطف نظر و تأمل در آن ظواهر، به باطن و تأویل آن صور رهنمون می‌گشته است. حتی گاه ممکن بوده که یک داستان دارای چندین بطن بوده که دست یافتن به این بطون و کشف آنها از اهداف ثانوی داستان و از رازهای جذابیت آن برای مخاطبان بوده است.

پس داستانهای قدیم در عین حال که دارای یک پی‌رنگ[3] و ساختار منطقی روایی بوده، ولی هدف از بیان آنها اصالت بخشیدن به صورتها و ظواهر اشیاء و شخصیتها نبوده است. بلکه هدف از خلق و آفرینش صور، هدایت مخاطب به سمت معنا و تأویل آن صور بوده است. بنابر این خالقان آثار چندان به بیان جزئیات و توصیفات ظاهری نپرداخته و به تصویرسازی و فضاسازی و شخصیت‌پردازی تفصیلی در طول داستان روی نیاورده‌اند.

خصوصیت دوم داستانهای قدیم آن بوده که غالباً زبان داستان مستقیم و واقع نما نبوده و بر طبق قاعده مشهور "الکنایه ابلغ من التصریح" از زبان مجاز و استعاره و بیانی تمثیلی و سمبلیک جهت قصه‌گویی و بیان حقایق و حکمتها استفاده می‌شده است. حتی داستانهایی که به ظاهر دارای زبانی مستقیم بوده هم به نوعی مخاطب را به حکمت و نتیجه‌ای معین رهنمون می‌داشته و موجبات عبرت‌گیری و عقبی‌نگری مخاطب را فراهم می‌آورده است.

سومین ویژگی داستانهای قدیم نیز این بوده که سیر وقایع داستان و توالی و ترتب حوادث آن مبتنی بر یک نگاه هستی‌شناختی دینی و حکمی و فلسفی نسبت به عالم و آدم بوده که توسط خالق اثر در بیان داستان لحاظ می‌گردیده است.

ماهیت رمان

داستان و داستان‌سرایی در غرب ابتدا با اسطوره‌پردازی و قهرمان‌سازی و زبانی سمبلیک به وجود آمد ولی پس از رنسانس و عصر روشنگری تحت تأثیر فضای فکری حاکم بر تفکر و هستی‌شناسی دوران مدرن، داستان و داستان‌سرایی نیز دستخوش تغییرات ماهوی گردید.

این فرآیند و تحولات که با ظهور مدرنیته در غرب بوجود آمد منجر به ظهور پدیده‌ای به نام "رمان" گردید که آیینه تمام‌نمای بشر جدید در عصر مدرن شد و ماهیتاً با داستان در گذشته تفاوت داشت. و همین رمان بود که نهایتا منجر به ظهور سینما ‌گردید.

ولی در باب ماهیت رمان می توان گفت که رمان در حقیقت داستانی است که با توصیف جزئی و تفصیلی فضاها و شخصیتها و وقایع داستان، به نوعی تصویرسازی و صورت‌پردازی از اجزاء داستان دست یافته است. زبان رمان غالباً مستقیم بوده و خواننده را به تفکر و تذکر در باب حقیقت و باطنی ورای صور و ظواهر خود رهنمون نمی‌سازد. رمان‌نویس در واقع از نظرگاه خیال و وهم خویش به شرح نسبت خود با جهان پیرامون می‌‌پردازد.

بر این اساس می‌توان گفت که در دوران جدید تغییراتی چند در ماهیت داستان رخ داده که منجر به تکوین رمان گردیده است:

یکی از مهمترین تغییرات داستان قدیم در عصر مدرن، اصالت یافتن ظاهر صور و مقولات داستان نسبت به باطن آنها بوده که به نوعی فرمالیسم[4] روی آورده است. در این نگاه این قالب و فرم و صورت اثر هنری است که به باطن و محتوای آن شکل و جهت می‌دهد و گاهی در نوع افراطی خود هنر به نوعی فرمالیسم محض که خالی از محتوا و مفهوم است منجر شده و از ماهیت حقیقی خود به سمت نوعی آبستراکسیون[5] تنزل یافته و به مقوله‌ای صرفاً انتزاعی و صوری بی‌معنا مسخ می‌گردد.

در نتیجه این فرمالیسم، مقوله جمال و زیبایی در اثر هنری تنها محدود به صورت و فرم اثر شده و از محتوای اثر هنری و رابطه‌اش با حق و خیر موجود در عالم و تعهد و تفکر محصَّل در ذهن مؤلف، انفکاک می‌یابد.

از دیگر تغییرات داستان در این دوران، عدم وجود نگاه هستی‌شناسانه مبتنی بر فلسفه و حکمت بود. بدین صورت که خالق اثر بدون توجه به نگاه هستی‌شناختی و با غض بصر از تطابق یا عدم تطابق محاکات نفس خویش، با عالم واقع، صرفاً با بهره‌گیری از قوه خیال و وهم خود به توصیف نسبت ظاهری و شخصی خود با جهان پیرامون و دیگر انسانها می‌پرداخت. این نگاه متأثر از تفکر خودبنیادانه و سوبژکتیوی بود که از اومانیسم و انسان‌محوری ظهور یافته در دوران مدرنیته نشأت یافته بود. بر طبق این نگاه هر کس به تناسب فهم و سلیقه و باورهای شخصی خود برداشتی از حقیقت داشته و ملاک و عیاری نیز برای تشخیص صحت آن وجود ندارد که این تفکر به نوعی نسبی‌گرایی و پلورالیسم در حقیقت انجامیده و حقانیت را به ادراک شخصی افراد تعمیم داده و تقلیل می‌بخشد. و با اندکی تسامح می‌توان گفت که این نگاه به نوعی واقع‌نمایی صرف و رئالیسم سوبژکتیو منجر می‌گردد.

تفاوت رمان با سایر هنرها

همانگونه که بیان شد رمان شرح نسبت نویسنده با جهان پیرامون خویش و داستان زندگی و حیات از دید شخصی مؤلف اثر است که این ویژگی را به دلایل مذکور از علل انحطاط داستان‌نویسی و رمان دانستیم. ولی این ویژگی از جهتی دیگر موجب تمایز رمان از دیگر هنرهای جدید می‌شود. رمان در حدیث نفس مؤلف از جهان پیرامون، ناگزیر است که به مرتبه‌ای ولو نازل از واقعیت بیرونی پایبند بماند و همین پای‌بندی، رمان را از روی‌آوردن به فرمالیسم محض و فرم‌گرایی باز می‌دارد و موجب می‌گردد که محتوای رمان در شکل‌گیری فرم و قالب آن مؤثر باشد.

تفاوت دیگر رمان با سایر هنرها - به غیر از شعر - در این است که رمان از کلام و الفاظ بهره برده و کلمات به تنهایی جنبه فرمی و صوری نداشته و بیشتر در خدمت ظهور معنا و مفهوم در‌می‌آیند. البته سبکهای ادبی و شیوه‌های روایت داستان دارای فرم و قالب خاصی هستند که خود در جهت‌دهی به محتوای داستان و رمان مؤثر می‌باشند و در جای خود قابل بحث و بررسی است.

رمان و واقعیت

گفته شد که رمان اگر چه بازتاب نوع نگاه نویسنده به عالم است ولی به ناچار پایبند به بیان واقعیتی خارجی است که آن را از گرایش به فرمالیسم محض بازمی‌دارد.

حال سؤال اینست که این واقعیت چیست؟

منظور ما از واقعیت آن چیزی است که در نسبت ادراکی میان نویسنده و واقعیت بیرونی رخ می‌دهد که به فرض تطابق و صدق مدرَکات نویسنده بر واقع، رمان تنها همان دریافتهایی است که از زاویه و افق دید ظاهری مؤلف نسبت به عالم خارج حاصل شده و در صورت تکاملی خود با دقت حسی و عقلی دقیقتر گشته و در رمان بازتاب یافته است.

اگر نویسنده داستان بتواند خود را از نگاه شخصی و سوبژکتیو برهاند و بر وهم و خیال متصل و انتزاعی خویش غلبه نماید، به درک نسبتاً صحیحی از واقعیت خارج دست یافته که با بهره‌گیری از قوه خیال آن را در اثرش انعکاس می‌دهد و اسباب تفکر و تذکر حقیقی مخاطب را فراهم می‌نماید.

می‌توان گفت که این راهکار تا حدودی ما را به گونه رمان مطلوب نزدیک می‌نماید ولی این تمام مسأله نیست و به نظر می‌رسد که اگر فقط پایبندی به واقعیت خارجی مدنظر باشد، فقط نوعی داستان مستندگونه شکل می‌گیرد که مؤلف نهایتا از ترکیب این واقعیتها به یک طرح داستانی می‌رسد.

ولی آیا این نهایت کار است؟ آیا در این صورت می‌توان جوهر رمان را شناخت و بر تسخیر آن تفوق یافت؟ آیا رمان مطلوب فقط ترکیبی از واقعیات خارجی باید باشد و نمی‌توان رمان و داستانی نگاشت که زاییده اندیشه و خیال نویسنده باشد؟ آیا مؤلف اثر می‌تواند با تکیه بر خیال و فکر و شهود خویش دست به خلق داستان زند؟ آیا واقعیت فقط همانست که به چشم ظاهر می‌آید و در بطن آن حقیقتی جریان ندارد؟

پاسخ این سؤالات را باید در نگاه حکمی و عرفانی برخاسته از حقیقت دین جستجو نمود. شاید بتوان گفت که پاسخ این پرسشها همان روزنی است که ما را برای نفوذ به جوهر رمان یاری رسانده و عطف نظر در آن منجر به تسخیر رمان و در نهایت تسخیر یکی از ذاتیات سینما می‌گردد.

پس در اینجا باید در معنای حقیقت و نسبت آن با واقعیت بیرونی عالم تأمل نمود. سؤال اصلی در اینجا آنست که حقیقتِ عالم هستی چیست؟

 دانشگاه هنر.تالارفارابی.17مهر92

حقیقت عالم

در نظرگاه حکمی و با دیده‌اهل معرفت تمامی عوالم وجود و اشیاء هستی، جلوه ظهور مشیت و اراده الهی است که در قالب تعینات و مظاهر خلقی تجلی یافته است. بدین معنا که حضرت حق با اراده و مشیت نافذ خود دست به خلقت و آفرینش تمامی موجودات هستی زده است و هر یک از اشیاء و موجودات عالم به نحوی نشانه و جلوه‌ای از ذات مقدس حق هستند.[6]

«خلق اللَّه المشیة بنفسها ثم خلق الأشیاء بالمشیة.»[7]

پس خلقت و ربوبیت تمامی اشیاء و موجودات عالم با هر مرتبه وجودی و همچنین نظام علّی و معلولی و ترتیب و توالی حوادث و وقایع وجودی و عینی توسط مشیت الهیه رقم می‌خورد. و قواعد و قوانین طبیعت و نظام خلقت و روابط و قوانین حاکم بر انسانها و جوامع و تمدنها و ... همگی بر طبق سنتهای الهی رقم خورده که دارای حقیقت نفس‌الامری ثابتی بوده که ظل مشیت ذاتی الهی، ساری و جاری در تمامی موجودات عالم هستی است.

« ... فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلینَ؟

فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً»[8]

حقیقت داستان

با رجعت بصری بر ماهیت داستان و رمان و نظری ژرف در تحلیل آن می‌توان گفت که داستان نیز در حقیقت دارای مشیت و اراده فعالی است که وقایع و حوادث داستان را به صورت علی و معلولی و با ترتیب و ترتب و توالی خاصی در کنار هم قرار داده و مخاطب را به نتیجه و نتایجی می‌رساند.

مؤلف در حقیقت یک عالم و نظام جدید را با اجزائش می‌آفریند. او در این حال مظهر اسم خالق و صانع الهی گشته و دست به خلقتی جدید در عالم مثال و خیال خویش می‌زند که ابتدا در صور مثالی ذهن و خیالش ظهور یافته و پس از نگارش نیز در کالبد کلمات بر صفحات کاغذ ظهور می‌یابد. آنچه در این خلقت مهم است مشیت و اراده خالق اثر در خلق صور و شخصیتها و چینش وقایع و حوادث و ترتیب و ترتب و توالی آنهاست. پس می‌توان اذعان نمود که مشیت و اراده نویسنده، جوهره خلق داستان و رمان می‌باشد.

طریقت تسخیر

حال که به شناخت جوهر داستان پی بردیم سؤال اینست که کیفیت و نحوه تسخیر جوهر و ذات آن کدامست؟

در پاسخ بدین سؤال باید گفت که سرِّ آن در یافتن نسبت مشیت مؤلف با مشیت الهی از یک سو و شناخت قابلیت عالم خیال انسان از سوی دیگر است.

باید گفت که مشیت و اراده الهی از طریق خلیفه خداوند در عالم و انسان کامل، در تمامی هستی سریان یافته و جاری می‌گردد و او مشیتش هم افق با مشیت الهی است. از آنجا که خلیفه الهی در مسیر سلوک خود، از ظلمات عالم به مقام قرب حق رسیده، پس اراده‌اش در اراده حضرت حق فانی گشته و آنگاه مجلای ظهور اراده و مشیت الهی می‌گردد و شمس حقیقت از افق وجودی او طلوع نموده و تمامی عوالم وجود را اشراق می‌نماید. او در این حال به مرتبه‌ای می‌رسد که وجود و خلقت تمامی موجودات عالم - به اذن الهی - بواسطه وجود او صورت می‌پذیرد.[9]

البته باید متذکر شد که این امر اصالتاً مختص به انسان کامل بوده و بالعرض به اوصیاء او و اولیاء الهی در هر عصر و زمان بازمی‌گردد.

وضع هر انسانی نسبت به عالم خیال خود نیز همین‌گونه است و عالم خیال هر کس نیز عرصه‌ایست که قابلیت آن را دارد که شخص هر لحظه اراده‌ کند می‌تواند صورتی مثالی در ذهن خود خلق نماید. البته باید گفت که عالم خیال عالم اطلاق است و محدودیتهای عالم ماده و ملک را ندارد بر خلاف جهان ماده که عالم تقیید است و تمامی آنچه در عالم خیال تصور گشته نمی‌تواند در عالم ماده بطور کامل ظهور یابد.

ولی مؤلف داستان با خلق داستان در عالم خیال و تعین بخشیدن به صورت مثالی آن در عالم خارج و در قالب کلمات می‌تواند بر محدودیت عالم ماده فائق آید. ولی باید قواعد تکوینی عالم ماده را در نظر داشته و داستان را بر طبق آنها ایجاد نماید که در غیر اینصورت داستانش تخیلی و فانتزی بوده و زاییده توهم و خیال متصل اوست که این نگاه از داستان به سبک رئال فاصله گرفته و به سوررئالیسم[10] گرایش خواهد یافت.

بر این اساس اگر مؤلف داستان و رمان نیز در سلوک خود با عمل به شریعت در مسیر طریقت به قله حقیقت دست یافت و توانست دست از اراده و تمنیات و توهمات شخصی و نفسانی خود شسته و اراده‌اش را در اراده و مشیت حق فانی نموده و یا به آن نزدیک نماید، آنگاه می‌تواند چون خلیفه‌ الهی در عالم وجود، او نیز در عالم خیال خویش مبعوث گشته و چون خلیفه‌ای دست به خلق صور و وقایعی بدیع ‌زند. البته شهود مشیت حق و معرفت بر آن توسط شناخت وقایع بیرونی عالم که جلوه‌گاه ظهور مشیت الهی هستند و پی بردن به باطن و تأویل آنها نیز در تکوین شخصیت و اندیشه مؤلف اثر نقش بسزایی دارد.

در این حال شاید بتوان گفت همانگونه که شاعر با نوعی اشراق و الهام مفاهیم عالیه را در قالب کلمات و لغات و با نظم شعری بیان می‌نماید، مؤلف داستان و رمان نیز با دریافت اشراقی خود از حقایق عالم توسط اراده و مشیت حقانی خود دست به خلق عالم جدیدی با وقایع و صور و اجزاء آن در عالم خیال خویش زند که منجر به خلق نوعی "داستان اشراقی" گردد که شاید بتوان از رهاورد این فرآیند روزنی به تکوین "سینمای اشراقی" گشود.

پس در صورتی که مشیت و اراده نویسنده در داستان مطابق مشیت الهی بوده و سنتهای الهی جاری در عالم هستی را نقض ننماید؛ داستان و رمانی دینی پدید آمده است و در غیر اینصورت داستان غیر دینی و نفسانی خواهد بود هر چند درباره دین و عبادات و اعتقادات دینی باشد. ملاک تشخیص و صحت آن هم مطابقت و تناظر وقایع و حوادث داستان و نسبت و ترتیب و توالی علی معلولی میان آنها با سنتهای الهی جاری در عالم وجود و وقایع بیرونی عالم که فعل الهی است می‌باشد. که علم به آن سنن و وقایع بیرونی یا از طریق آیات و اخبار و یا از طریق عقل و فکر و یا از طریق حس و تجربه حاصل می‌گردد. بر این اساس قصص قرآن نیز خود حکایتی است از فعل الهی که در عالم وجود تحقق یافته و توسط خالق اثر بیان می‌شود.

البته باید متذکر شد که توقع آنکه از حاصل این فرآیند لزوما و بطور مستقیم داستان و رمانی خلق گردد، توقع خامی است بلکه باید گفت که از حاصل این اشراق می‌توان ایده و خط کلی داستان و ساختار اصلی روایی آن را خلق کرد که به عنوان ماده و پی‌رنگ داستان می‌باشد. ساختار در واقع چون نخ تسبیحی اجزاء داستان را در خط سیری مشخص کنار هم قرار داده و مخاطب را همراه خود می‌کند و تا ساختار شکل نگیرد، داستان و به تبع آن رمان و فیلمنامه انسجام صحیحی نخواهد یافت.

ساختار مهمترین عنصر فیلمنامه است. نیرویی است که همه چیز را کنار هم نگه می‌دارد. اسکلت، ستون فقرات و شالوده است. بدون ساختار، داستان ندارید و بدون داستان فیلمنامه‌ای نخواهید داشت.
... فیلمنامه بدون ساختار، فاقد خط سیر داستانی است، گیج و گول دور خود می‌چرخد و خسته‌کننده می‌نماید، کار نمی‌کند، جهت ندارد و رو به تکامل نمی‌رود.[11]

ولی باید برای تبدیل ساختار اصلی به یک داستان و رمان کامل، بر قواعد و تکنیک و فرم داستان‌نویسی و رمان‌نگاری که به منزله صورت آنست تسلط یافت. قابلیت قابل که - مؤلف اثر می‌باشد - در خلق صور داستان و تبدیل ایده آن به قصه و رمان هیچگاه نباید مورد غفلت واقع گردد و شخص بدون تسلط بر فرم و قالب و تکنیک لازم برای نگارش داستان و رمان هرگز نمی‌تواند به این مهم دست یابد.

ولی همانطور که قبلاً ذکر شد این ماده و ساختار کلی اثر است که باید به فرم و قالب و تکنیک آن شکل بدهد و محتوا نباید مسیطَر فرم باشد و باید نقشی فعال در تکوین و تعیُّن فرم داشته باشد. و شاید دور از انتظار نباشد که روزی بتوان از ماده و محتوای این دریافت اشراقی به صورت و قالب و فرم‌ جدیدی در نگارش داستان و رمان دست یافت چرا که ساختار و پی‌رنگ، نقشی اساسی در تکوین و خلق داستان و رمان به عهده دارد.

این نکته‌ایست که ارسطو نیز در کتاب " بوطیقا"ی[12] خود بدان اشاره دارد:

در واقع توانایی طراحی صحیح پی‌رنگ یا خلق ساختار داستانی قوی، استعداد کمی نیست، و به نظر ارسطو نتیجه کمال و پختگی نویسنده است:
" ... تازه‌کاران در مورد گفتار و شخصیتها زودتر به موفقیت می‌رسند تا در مورد ساختمان داستان."
از نظر ارسطو مهمترین جنبه نویسندگی، طراحی پی‌رنگ یا خلق یک ساختار محکم است.[13]

لازم به ذکر است که توجه به این منظر و تکمیل آن شاید بتواند بابی جدید در عرصه نقد محتوایی داستان و فیلم از منظر دینی بگشاید. نکته‌ای که غالباً مغفول واقع شده و معمولاً در نقد فیلم از منظر دین، به نگاه حداقلی فقهی بسنده گشته و رعایت یا عدم رعایت ظواهر شرع در فیلم ملاک نقد دینی قرار می‌گیرد. ولی بر این مبنا ممکن است فیلمی تمامی ظواهر شرع را رعایت نماید ولی چون وقایع آن خلاف سنتهای الهی و قوانین حقیقی عالم است فیلمی غیر دینی به حساب آید و برعکس.

البته واژه "برعکس" در عبارت فوق نباید با ساده‌اندیشی مورد سوء استفاده قرار گرفته و موجب افراط و تفریط در این مسأله گردد. بلکه باید با تبیین دقیق نسبت و رابطه نگاه حِکمی و نگاه فقهی - که در اینجا منظور فقه به معنای مصطلح امروزی است که به آن فقه اصغر اطلاق می‌گردد - به یک تحلیل جامع در این زمینه دست یافت.

داستان امروز

همانگونه که ذکر شد شکل‌گیری شخصیت فکری و مشیت مؤلف داستان نسبت مهمی با وقایع بیرونی عالم دارد که جلوه‌گاه ظهور مشیت الهی است. یکی از این وقایع، ظهور پدیده‌ای به نام انقلاب اسلامی است که جلوه ظهور مشیت حق توسط مردی است که در سلوک خود توانست افق اراده‌اش را تابع اراده الهی نموده و از این رهگذر دست به تحولی شگرف در نظام عالم وجود زده و دوران جدیدی را پیش‌روی چشم بشریت بگشاید.

اکنون در سراسر جهان، همه ارواح منتظر دریافته‌اند که عصر تازه‌ای آغاز شده است. با این عصر تازه انسان تازه‌ای متولد خواهد شد که شده است  و او روایت تازه‌ای از چگونه بودن خویش باز خواهد گفت. اگر قرار باشد که رمان تحول یابد  و چاره‌ای هم جز این نیست  تنها از این طریق است، از طریق تحول "من".[14]

این واقعه بلاشک در تحول و تعالی انسانهایی که در مسیر تکاملی آن قرار گیرند تأثیری مستقیم داشته و بر اندیشه و خیال و مشیتشان سایه می‌گستراند. مؤلفان داستان و رمان نیز از این قاعده مستثنی نبوده و اگر با بروز این تحول، اراده و مشیتشان در خلق داستان تعالی یافته و بر فرم و تکنیک آن نیز غلبه یابند، امید است که بتوان با تسخیر جوهر داستان، شاهد رویش جوانه‌های داستان دینی و انقلابی - به عنوان یکی از ذاتیات سینما – بود و شاید بتوان گفت در صورت حدوث این پدیده یک گام بلند در جهت نزدیک شدن به خلق سینمای دینی برداشته شده است.


[1] . آوینی، سید مرتضی، آینه جادو، جلد اول (مقالات سینمایی)، نشر واحه، چاپ دوم: تابستان 1390ه.ش، ص 118

[2] . برای اطلاع بیشتر: ر.ک: پورنامداریان، تقی، رمز و داستان های رمزی در ادب فارسی (تحلیلی از داستان‌های عرفانی- فلسفی ابن سینا و سهروردی)، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم: 1389ه.ش

[3] . "پی‌رنگ" یا "طرح" یا "پلات" خلاصه‌ای از داستان و رمان است که در اصطلاح ادبیات داستانی و نمایشی، به توالی منظم اعمال و حوادث داستان که مبتنی بر رابطه علی و معلولی است، اطلاق می‌شود.

[4] . formalism: اصالت دادن به فرم یا به صورت ظاهر و بی‌توجهی به معنا یا محتوا

[5] . Abstraction: انتزاع. "هنر آبستره یا انتزاعی" به مفهوم وسیع کلمه، هنری است که تلقی سنتی اروپایی از هنر را نمی‌پذیرد و از تمثل بخشیدن به اشیاء به نحو مأنوس و متعارف پرهیز می‌کند.

[6] . برای اطلاع بیشتر: ر.ک: خمینی، روح الله، شرح دعاء السحر، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ اول: 1374ه.ش، ص 98

[7] . «خداوند مشیت را به خودى‏ خودش آفرید، سپس اشیاء را به وسیله مشیت آفرید.» (ر.ک: اصول کافى، ج 1، ص 110، حدیث 4؛ توحید صدوق، ص 147، حدیث 19)

[8] . فاطر/43

[9] . برای اطلاع بیشتر: ر.ک: خمینی، روح الله، مصباح الهدایة إلى الخلافة و الولایة، با مقدمه: سید جلال الدین آشتیانی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ ششم: 1386ه.ش

[10] . Surrealism: نهضتی هنری در قرن بیستم که می‌کوشد آنچه را که در ضمیر ناخودآگاه آدمی است با استفاده از اشکال و تصاویر خیالی و وهمی، نیز با قرار دادن اشیای غیرعادی و ناهمگون در کنار یکدیگر به تصویر کشد.

[11] . فیلد، سید، راهنمای فیلمنامه‌نویسی، ترجمه: عباس اکبری، تهران: انتشارات نیلوفر، چاپ چهارم: تابستان 1386ه.ش، صص 17 و 18

[12] . "بوطیقا" عنوان رساله‌ای از ارسطو درباره شعر است که از جهتی مهمترین میراث فلسفی ادبی یونان و اولین کار بازمانده در حوزه نظریه دراماتیک و اولین رساله فلسفی موجود با تمرکز بر نظریه ادبی است.

[13] . تی‌یرنو، مایکل، بوطیقای ارسطو برای فیلمنامه‌نویسان، ترجمه: محمد گذرآبادی، تهران: نشر ساقی، چاپ اول: 1389ه.ش، ص 7

[14] . آوینی، سید مرتضی، رستاخیز جان، صص 15 و 17 و 18



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۲ ، ۰۲:۳۰
سید مصطفی رضایی

باسمه تعالی شأنه

قیام لیل

و له اختلاف اللیلِ و النهارِ

بیدار شو ای یار از این خواب گران            بنگر رخ دوست را به هر ذره عیان

تا خوابی در خودیّ خود پنهانی               خورشید جهان بود ز چشم تو نهان




ماه رمضان و شبهای مبارک قدر رو به پایان است.

مباد کثرت ادعیه و مناجات و انبوه مجالس و محافل مذهبی در این ماه مبارک، ما را از مقصد و مقصود اصلی باز دارد و مصداق " شغل الذکر عن المذکور " گردیم.

شاید این شبها آخرین فرصتهای وصال باشد.

شاید این واپسین شبی باشد که به صبح نمی‌انجامد.

گرچه شب، خود حامل اسرار است و موطن محو و فنا

آب حیات را در ظلمت شب مینوشانند

اصلا تا شب نباشد، روز معنا نمی‌یابد

شب محملی است که روز را در دامان خود می‌پروراند ...

" إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً " (مزمل/6)

و تقدیر روز در این شبهای سرنوشت است که رقم خواهد خورد.

شکی نیست که از پس این محو، صحوی است و بقایی است پس از این فنا

به ناچار روزی عقل اقبال خواهد نمود و فجری دیگر طالع می‌گردد.

امر محتوم است ...

و لیالی و ایام تمثیلی از این حقیقتند:

" اهل معرفت گویند که مراتبِ نزولِ حقیقتِ وجود، به اعتبارِ احتجابِ شمسِ حقیقت در افق تعیّنات، «لیالى» است؛

و مراتب صعود به اعتبار خروج شمس حقیقت از آفاق تعیّنات، «ایام» است.(آداب الصلاة، ص 328) "

آری گاه غروب و نشئه شب، شمس حقیقت در بطن کثرات نزول یافته و از اینروست که لیل، صاحب قدر و منزلت گردیده.

و هنگامه سحر و گاه طلوع، شمس حقیقت از دل لیل صعود یافته و مطلع الفجری رخ می‌دهد و آنگاه زمین اشراق می‌گردد

"و أشرقت الأرض بنور ربها"

پس حقیقت تدریجا به تمامه ظهور می‌یابد.

***

آری شب وقت خواب نیست

مگر اندکی؛

قُمِ اللیلَ إلا قلیلاً

شب گاه قیام است،

"قیام لیل" ...

***

و انقلاب اسلامی قیام لیلی بود در شب ظلمانی تاریخ

طلیعه سحر رسیده و تنفس صبح با ظهور انقلاب اسلامی دمیدن گرفته است

"و الصبح اذا تنفس"

قسم به صبح همانگاه که نفس نفس می زند.

و می‌رود که شب ظلمانی تاریخ آخرین ساعات خویش را سپری کند

آنان که تنها منتظر طلوع خورشیدند و ظلمت شب را مأمنی برای نیام و غفلت خویش گرفته‌اند، بر فزونی ظلمت کمر بسته‌اند.

آنان هیچگاه انوار خورشید را درنخواهند یافت و همواره در خواب زمستانی خویش فرومی‌غلطند.

و شاید این نسیم رحمت که وزیدن گرفته و رستاخیزی در جان مردمان زمین برانگیخته، بشارتی است بر این حقیقت که آن روز که محرومین و مستضعفان وارثان ارض می‌گردند، چندان دور نیست.

شاید پس از این موت، حیاتی دیگر برای جهانیان رقم خواهد خورد.

" وَ هُوَ الَّذی یُحْیی‏ وَ یُمیتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ" (مؤمنون/80)

***

حال سؤال اینست:

چون سپیده سر زند و آن صبح معهود در رسد، دیگر چه جای خواب است؟

حتی اندکی؟

" إنَّ لکَ فی النهارِ سَبحاً طویلاً "(مزمل/7)


http://www.teribon.ir/archives/.html


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۶
سید مصطفی رضایی

با تشکر از برادر میثم رمضانعلی که مشوق، مؤثر، معلم، مطرّح و ... بنده برای ورود به این عرصه مجازند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۲ ، ۱۲:۱۷
سید مصطفی رضایی